" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۱۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

vertigo

در ابتدا قصدم بر این بود که خود از هیچکاک کارگردان بزرگ تاریخ سینما چیزی بنویسم. ولی به نظرم باید کار را به کاردان سپرد. فکر نکنم کسی در ایران هیچکاک رو از مسعود فراستی بیشتر داشته باشد. هر چند با بعضی نظراتش موافق نیستم ولی اونو بهترین منتقد حال حاضر ایران می دونم. این هم نقد مسعود فراستی بر فیلم سرگیجه. کامل ترین اثر سینمایی جهان.

برای ورود به سرگیجه باید از تیتراژ شروع کنیم. تیتراژ فیلم یک فیلم کوتاه فوق العاده هنری است که فشرده شده، سرگیجه است. نمای اکستریم کلوزآپ، کیم نواک؛ اول نیمی از صورت و سپس آرام، تمام صورت که روی چشم استوار است، چشم های سردرگمی که به چپ و راست نگاه میکند، انگار از چیزی می ترسند، اسامی بازیگران (کیم نواک و جیمز استوارت) روی این صورت می آید، دوربین آرام به سمت راست کادر زوم کرده، رنگ به سرخی تغییر می کند و لغت سرگیجه (VERTIGO) درون چشم نمایان می شود. آرام آرام به داخل چشم که می رویم، شکل های هندسی و دایره های حلزونی داخل آن گردش می کنند و دیده می شوند. این تیتراز اثر سالباس است، که یک کار انتزارعی آغاز کرده و در نهایت به جنین و حتی تصاویر گرافیکی انسان (تولد انسان) می رسد. باز روی صورت بر می گردد و می گوید: سرگیجه هیچکاک.
این فیلم کوتاه؛ تیتراژ بینظیر سالباس، همراه با موسیقی فوق العاده و خاص برنارد هرمان که تنشی توام با یک ملودی عاشقانه است، به یادها خواهد ماند.
فیلم پس از تیتراژ به سرعت آغاز می شود. نمای اول یک میله هست و دستی که میله ها را میگیرد، میله ای که افق را قطع کرده، کادر را پوشانده، یک سوم از بالا و دو سوم از پایین، خالی هست، دستی که میله ها را می گیرد و جیمز استوارت.
سه نفر روی پشت بام در حال دویدنند، یک عنصر که لباس سفید به تن دارد، یک پلیس و یک آدم کلاه شابو به سر که بعدا می فهمیم کاراگاه است. هیچکاک لباس مجرم را در دل تاریکی سفید انتخاب کرده، این خیلی غیررئالیستی هست، و هیچکاکیست؛ منطق هیچکاک ورای رئالیستی هست و خاص خودش است. پلیس را می بینیم و جیمز استوارت را که قادر نیست، شیروانی را طی کند و میان آسمان و زمین آویزان می شود، پلیس از او می خواد دستش را بگیرد ولی در نهایت پلیس از آن بالا به زمین پرت می شود و جیمز استوارت آن بالا آویزان می ماند. این صحنه پوستر فیلم و بزرگترین و ماندنی ترین عکس سینمایی یک فیلم هست. پس از اینکه پلیس سقوط می کند، ما اولین کار تکنیکی فوق العاده هیچکاک را داریم، یعنی یک حرکت دالی به جلو و زوم به عقب، ترکیب این حرکت جلو و عقب، سرگیجه ایجاد می کند و از اینجا با این تکنیک (که این تکنیک فراتر می رود و به فرم فیلم می رسد) ما با ساختار سرگیجه مواجه می شویم.
این دومین فیلم کوتاه ( پس از تیتراژ )، کات می خورد؛ یک کات، باز دوباره کارتونی، شبیه کات شمال به شمال غربی. کسی از روی شیروانی آویزان است، کات میشود به خانه نامزد اسکاتی (جیمز استوارت). از هیچکاک می پرسند این آدم چطور پایین آمد؟ هیچکاک جواب میدهد: از پله های اضطراری، در اصل شوخی میکند. این کات چی هست، به نظرم یک کات کاملا کارتونی هست، یک کات فانتزی که تنها در دنیای هیچکاک معنا پیدا می کند، یک کاتی هست که در واقع از کابوس به واقعیت انتقال می دهد. به نظرم این فیلم کوتاه (دویدن روی پشت بام) یک کابوس تکرار شونده اسکاتی هست و کات به همین خاطر کارتونی جلوه می کند.
اسکاتی از این به بعد بازنشته شده و پرسه می زند، به یک سوژه می رسد که همسر دوستش هست، مادلین. قرار است مواظب مادلین باشد، چون تمایل به مرگ دارد. در این جستجو و تعقیب، ما با اتومبیل اسکاتی وجب به وجب شهر سانقرانسیسکو را رانندگی می کنیم؛ شهری که به نظر، واقعا مناسب هست. ارام آرام از یک دنیای واقعی به دنیای خیال می رویم، مادلین را می بینیم که آمده گل بخرد، اسکاتی اتومبیلش را نزدیک همانجا پارک می کند و وارد یک دخمه می شود که وقتی یک درب آنجا را باز می کند، گل فروشی را می بیند. زمانی که آن در باز می شود که ما باز شدن آرام در را می بینیم، انگار که یک جای عجیب و غریب و غیر رئال، یک بهشت را می بینیم، گل فروشی، از پس آن دخمه، چنین جلوه می کند.
این نگاه اسکاتی به مادلین است، یعنی انگار که اسکاتی هست که با دوربین سوبجکتیو هیچکاک، یک موجود فرّار، خیالی و مثالی خلق می کند. مادلین هم موجود واقعی هست و هم موجود خیالی؛ خیال اسکاتی، از یک عشق، از یک زنی که از ابتدا تمایل به مرگ دارد، به شدت مرگ طلب هست و به همین علت هم هست که او استخدام شده. سرگیجه هیچکاک توضیح این واقعیت و خیال هست، و رفتن از واقعیت به خیال، ماندن در آن خیال و رسیدن به عشق و از دست دادن آن. مادلین توسط شوهرش از بالای برج پرتاب می شود و میمیرد. اسکاتی مریض شده و در آسایشگاه روانی بستری می شود و وقتی بیرون می آید دوباره این رفتن به دنیای خیال او را رهایش نمی کند. بیرون که میاد در خیابان پرسه می زند، زنی را که شبیه مادلین است را پیدا می کند، به او نزدیک می شود، ارتباط برقرار کرده و خودش را به او تحمیل می کند. آرام آرام آن زن را به مادلین تبدیل می کند. لباس های اورا شبیه مادلین می کند؛ یک کت و دامن خاکستری (رنگ خنثی) و کوتاه، یک نوع خاص ارایش مو که فنری و دایره ای هست؛ و این دایره ها، نوع بستن موی سر، تیتراژ، حرکات تکنیکی دوربین مجموعا یک ساختار دایره ای شکل برای سرگیجه خلق می کند، که هم با موضوع و سوژه، هم با محتوا همخوانی دارد. این فیلم، موضوع، فرم و محتوایش، یکی هست، همه سرگیجه است. خلق اسکاتی (تبدیل جولی به مادلین) که تمام می شود (با ارایش مو)، یک موجود کاملا خیالی داریم، خیال اسکاتی از عشق و مادلینی که از دست رفته است.
قبل از اینکه به خلق کامل اسکاتی برسیم (خلق دوباره مادلین یا خلق خیالی مادلین) خوب است به چند صحنه اشاره کنیم که توضیحش برای درک فیلم به نظرم لازم هست :
در یکی از تعقیب ها، مادلین وارد یک هتل درجه دو شده و به طبقه بالا می رود، اسکاتی او را پشت پنجره اتاق می بیند. اسکاتی وارد هتل می شود و جستجو می کند، خدمتکار پیر آنجا تایید می کند که مادلین اینجا زندگی می کند ولی الان حضور ندارد، بالا رفته و می بیند که درست هست و در اتاق کسی حضور ندارد. این صحنه خیلی کلیدی و مهم است، و این ها در خیال اسکاتی هست نه در واقعیت، اما المان هایی از واقعیت درش وجود دارد؛ هتلی که مادلین گاهی آن جا می آید. این را داشته باشید تا گورستانی که میاد و گل ها را روی قبری پر پر می کند؛ قبر مادر بزرگش. موزه را هم یادآوری کنم، موزه ای که عکس مادربزرگ آنجاست، با همان آرایش مو و دوربین با زوم کردن، آن عکس را با مادلین مقایسه می کند.
مادلین انگار با مرگ مادربزرگ، دفن شده؛ هیچکاک یک قصه هم برای مادربزرگ می گوید، انگار مادلین روحش توسط مادربزرگ، تسخیر شده، به همین دلیل مرگ، نزدیکش هست و آن را طلب می کند. حتی لحظه ای که عاشق اسکاتی می شود، در جنگل با دیدن درخت ها اعلام می کند که دوست دارد برود و تصویر قبر خودش را می بیند. هیچکاک از اول این مرگ طلبی می گوید که عشقی که اسکاتی این چنین خیالی و مثالین ساخته پایدار نبوده و سایه مرگ بالای سرش هست.
بعد ا این که اسکاتی، جولی را به مادلین تبدیل می کند، اسکاتی نشسه، جولی با آرایش و لباس مادلین از در حمام خارج می شود؛ گویی خود مادلین شده، با نورپردازی که اطراف در انجام می گیرد، نمایی خلق می شود که رئالیستی و سورئال نیست، یک نمای عجیب و غریب هیچکاکی است، پشت اسکاتی، نور سبز هست و یک حرف P به نشانه Paradise (بهشت) دیده می شود، اسم هتلی که این دو درش حضور دارند In Pyral و ما فقط P آن را می بینیم، انگار بهشت اسکاتی اینجاست.
زن که بیرون می آید؛ با همان آرامش و گام زدن های شبیه مادلین و محو تصویر اطراف در و فروکردن آنجا، به گونه ای نورپردازی صورت می گیرد که گویی این تصویر از یک دنیای خیالی و دیگری وارد می شود.
این خلق اسکاتی هست و سرگیجه خلق هنری هست، موضوعش خلق است؛ نگاه کردن، دیدن و خلق کردن، موضوعش سینما و تصویر و خلق هنر است و در این خلق مرارت و رنج آن است.
پس از اینکه مادلین از طریق اسکاتی دوباره خلق می شود، باز باید پروسه ای را که مادلین قبلی طی کرده بود را بپیماید، اسکاتی اورا به کلیسا می آورد، وارد همان پله ها می شود، همان پله هایی که به دلیل ترس از ارتفاع نتوانسته بود بالا برود، اینبار، آرام آرام با مادلینی که خلق کرده بالا می رود و ترس ارتفاعش از اینجا مداوا می شود. به بالای برج می رسد، مادلین یکبار دیگر از آنجا، به خاطر ترسی که از جانب راهبه پیدا می کند به پایین پرتاب می شود و می میرد. اسکاتی، آن بالا بین زمین و آسمان، با دستانی باز، ایستاده، نه راه برگشتی دارد و نه راه مرگ، انگار که تا ابد باید بین زندگی و مرگ، آن بالا آویزان و معلق باشد و این پایان آن تعلیق ابتدای فیلم است که از ناودان آویزان بود.
فیلم تعلیق را از یک کار فرمی سینمایی، تبدیل به یک تعلیق هستی شناسانه می کند، و اسکاتی در تعلیق ابدی باقی می ماند. این نما برای همیشه ی به یادمان خواهد ماند و به نظر من هیچ جایی و هیچ فیلمی از هیچکاک نیست که تعلیق را به این دقت و با این بار جدی فلسفی توانسته باشد بیان کند و این اوج هنر سینما، نگاه به سینما، اوج خلق و یک فیلم عمیق ماندنی تلخ.

سرگیجه هیچکاک برای همیشه ماندگار است.
منبع: سایت نقد فارسی

  • نویسنده

دختر مقدس
لوکرسیا مارتل

جز با «مهیب»، نمی‌توان با چیزِ دیگری دختر مقدس، این دومین ساخته‌ی فیلمساز آرژانتینی خانم لوکرسیا مارتل، را توصیف کرد. قصه­ ی دختری نوجوان در آستانه‌ی بلوغ و کشف جنسیت و همزمان با آن درگیریِ ذهنی‌اش با مفهوم­ هایی مذهبی چون معجزه، احضار و ماموریتِ مذهبی تحت تاثیر کلاس و فضای پیرامونش.

فیلم به لحاظ مضمونی روی لبه‌ی تیغ راه می­رود ولی به گونه ­ای دلپذیر چون هر اثر هنری اصیلی از سقوط به ورطه‌ی ایدئولوژیک رهایی می­ یابد؛ چیزی که ممکن نمی شد مگر به مدد الگوی روایی و سبکی بسیار پیچیده­ ای که مارتل برای فیلمش طراحی است.

طفره رفتن از الگوی روایی کلاسیک در کنار بنا نهادن فیلم بر مجموعه­ ای پیچیده از میزانسن‌های بدیع با نماهایی کج و معوج، کلوز آپ­ هایی نامتقارن از زوایایی غریب، استفاده از یک باند صوتی بسیار غنی که در ساختن فضای خارج از قاب نقش بسیار موثری دارد، حاشیه‌روی‌های فراوان از مایه­­ ی اصلی پیرنگ (بعضاً با بازیگوشی هایی مثل دختر خدمتکاری که با حشره ­کشی در دست، گاه و بیگاه سر می­رسد) همه و همه مجموعه­ ی حسی پیچیده­ ای را می­ سازند که همچنین با پیچیدگی و سردرگمی حسیِ املیا دختر قهرمان فیلم و حتی دو شخصیت مهم دیگر داستان هم­نشینی دلچسبی پیدا می‌کند. عناصری که به تدریج کنار هم­ قرار می­گیرند تا ما را به آن پایان بهت­ انگیز هدایت کنند. به راستی در انتهای فیلم به کجا رسیده ­ایم؟

در طول یک سال و نیم گذشته چند باری این فیلم را دیده­ ام؛ امیدوارم بودم این بار پس از تماشایش بتوانم یادداشتی بنویسم در معرفی­ اش. ولی چیزی در این فیلم هست که به چالش ­ات می­گیرد، درست در همان لحظه که حس می‌کنی فیلم را به چنگ آورده­ ای، فیلم از تو می­گریزد؛ یک جور حس خلأ که بیشتر ماحصل آشنایی‌زدایی از مضمونی است که می­توانست به سادگی به اثری شعاری و کلیشه­ ای بدل شود. دختر مقدس فیلم دشواری است نه به خاطر داستانش (که از قضا شاید اصلاً پیچیده نیست) که به خاطر فرم پیچیده و بی‌مانندش.

فیلم دختر مقدس

  • نویسنده

فیلم مکالمه/فرانسیس فورد کاپولا/1974
برنده نخل طلای کن/با بازی خیره کننده جین هاکمن
در این فیلم هری کاول یک جاسوس خصوصی است و در کار خودش یک نابغه منحصر به فرد است. وی مردی تنهاست و از این که بارها به خاطر فروش اطلاعات افراد بیگناه، باعث کشته شدن آن ها شده دچار عذاب وجدان است . در پرونده جدیدش، او مکالمه‌های زوج جوانی را که در میدانی شلوغ در حال قدم زدن هستند، ضبط می کند و متوجه خطری می‌شود که آن زوج جوان را تهدید می‌کند. او تصمیم می گیرد که آن زوج را از مرگ نجات دهد.
داستان رو گفتم ولی نحوه روایته که خیره کننده است...تاثیر مشهودی از آگراندیسمان آنتونیونی داشت..که کاپولا خودش هم اینو میگه...بر عکس فیلم آگراندیسمان که تصاویر نقش کلیدی رو در طول فیلم داشت در این فیلم صداها و موقعیت های شنیداری است که اهمیت داره و در راستای کشف حقیقت پیش میره که در آخر با یه ضد پیرنگ قوی ما رو از تماشای یک فیلم معمایی درگیر زوال و کشمکش شخصیتی و واکاوی روانی هری میکنه..کسی که فکر میکنه دیگر تنهایی و حریم شخصی خودش رو از دست داده ...نمای پایان بی نظیر یود..هری تمام شد و از هم گسیخت...چون دیگه تنها نیست و شکارچی خودش شکار شد...
فیلم فوق العاده ای بود،مرا با کاپولا حرفی نبود تا امروز ولی این فیلم واقعا منو تحت تاثیر قرار داد...در دوران طلایی هالیوود(رنسانس هالیوود دهه60-70) ساخته شد..حتما ببینید..

فیلم مکالمه

  • نویسنده

فیلم شناسی 
The Bellboy and the Playgirls (1962)

Tonight for Sure (1962)

The Terror (1963) (uncredited)

Dementia 13 (1963) (as Francis Coppola)

You're a Big Boy Now (1966)

Finian's Rainbow (1968)

The Rain People (1969)

The Godfather: Part I (1972)

The Conversation (1974)

The Godfather: Part II (1974)

"The Godfather: A Novel for Television" (4 episodes, 1977 )

Apocalypse Now (1979) (as Francis Coppola)

One from the Heart (1982) (as Francis Coppola)

The Outsiders (1983) (as Francis Coppola)

Rumble Fish (1983)

The Cotton Club (1984) (as Francis Coppola)

Captain EO (1986)

Peggy Sue Got Married (1986) (as Francis Coppola)

"Faerie Tale Theatre" (1 episode, 1987)

Gardens of Stone (1987) (as Francis Coppola)

Tucker: The Man and His Dream (1988)

New York Stories (1989) (segment "Life without Zoe") (as Francis Coppola)

The Godfather: Part III (1990)

Making 'Bram Stoker's Dracula' (1992) (TV)

The Godfather Trilogy: 1901-1980 (1992) (V)

Dracula (1992)

Jack (1996)

The Rainmaker (1997)

Supernova (2000/I) (uncredited)

Youth Without Youth (2007)

Tetro (2009)

Somewhere (2010)

On The Road (2011)

جوایز:
۱۹۷۹ - برنده جایزه فیپرسکی جشنواره کن برای «اینک آخرالزمان»
۱۹۷۹ - برنده نخل طلای جشنواره کن برای «اینک آخرالزمان»
۱۹۷۵ - برنده اسکار کارگردانی برای «پدرخوانده: قسمت دوم»
۱۹۷۵ - برنده اسکار بهترین فیلم برای «پدرخوانده 3» به همراه گری فدریکسون و فرد روس
۱۹۷۵ - برنده اسکار فیلمنامه اقتباسی برای «پدرخوانده 3» به همراه ماریو پوزو
۱۹۷۴ - برنده نخل طلای جشنواره کن برای «مکالمه»
۱۹۷۳ - برنده اسکار فیلمنامه اقتباسی برای «پدرخوانده» به همراه ماریو پوزو

  • نویسنده

آلفرد هیچکاک. . .
باغ تفرجگاه(1925)
مستاجر(1926)
عقاب کوهستان(1926)
حلقه(1927)
تقوای آسمان(1927)
سرازیری(1927)
شامپانی(1928)
همسر دهقان(1928)
حق السکوت(1929)
قتل(1930)
ماری(1931)
غریب و غنی(1931)
شماره هفده(1939)
والس وینی(1934)
مردی که زیاد میدانست(1934)
39پله(1935)
مامور مخفی(1936)
خانم ناپدید میشود(1938)
ربکا(1940)
خبرنگار خارجی(1940)
خانه کنار جریزه(1940)
آقا و خانم اسمیت(1941)
سوء ظن(1941)
خرابکار(1942)
سایه یک شک(1943)
قایق نجات(1944)
طلسم شده(1945)
بدنام(1946)
پرونده پاراداین(1947)
طناب(1948)
وحشت در صحنه(1950)
بیگانگان در ترن(1951)
اعتراف میکنم(1953)
اِم را به نشانه قتل بگیر(1954)
پنجره عقبی(1954)
برای گرفتن دزد(1955)
دردسر هری(1955)
مردی که زیاد میدانست(1956)
مرد عوضی(1956)
سرگیجه(1958)
شمال از شمال غربی(1959)
روح(1960)
پرندگان(1963)
مارنی(1964)
پرده پاره(1966)
توپاز(1969)
جنون(1972)
توطئه خانوادگی(1976)

پ ن : بالا 50 تا فیلم داره به جرات میتونم بگم بیش از نصفی از فیلم های وی قوی و استخون دارن و بسیار جدابم 
اگه هیپکاک نبود سینما چیری کم داشت

  • نویسنده

خلاق قرن 21

کریستوفر نولان
_ فیلم های مهم: یادگاری(2000) - بی خوابی(2002)-پرستیژ(2006)-شوالیه تاریکی(2008)-سرآغاز(2010)
_ ژانر معمول فیلم‌هایش: نوآر مدرن-تریلر-تریلر روانشناسانه
_ چند کلمه که دنیای فیلمساز را می‌سازند: آنارشیسم-تقابل عشق و وظیفه-پنهانکاری-خاطرات-رویا-خانه-سرقت
_ چند نکته از زندگی‌اش: اکثر فیلم‌نامه هایش را همراه با برادر کوچک‌ترش، جاناتان می نویسد-هزینه ساخت فیلم سرآغاز تقریبا 3000 برابر اولین فیلم بلندش، تعقیب است-نمایش کلوزآپ دستان شخصیت های اصلی برای معرفی آنان، چرخش دوربین به دور بازیگران و استفاده از زمان غیرخطی از جمله مولفه های سبکی و مضمونی تکرار شونده در فیلم هایش هستند
_ همکاران مورد علاقه: لی اسمیت(تدوینگر)، مایکل کین(بازیگر)، کریستین بیل(بازیگر)، دیوید جولیان(آهنگساز)، والی فیستر(فیلمبردار)، اما توماس(تهیه کننده)، جاناتان نولان(فیلمنامه نویس)
منبع: مجله دنیای تصویر، شماره 202، فروردین 1390

  • نویسنده

تریلر اورجینال فیلم هابیت نبرد 5 ارتش

 


مدت زمان: 2 دقیقه 33 ثانیه 

گذرگاه میلر 
برادران کوئن
گذرگاه میلر که با الهام از رمان های کلید شیشه ای و خرمن سرخ دشیل هَمِت نوشته شده، تفسیری تازه از ادبیات همت را به نمایش می گذارد و حتی از آن نیز فراتر می رود و با استفاده از ارجاعات مختلف به فیلم های گنگستری و فیلم نوآر، از منابع الهامِ هَمِتی خود موفق تر ظاهر می شود و در نهایت، یکی از جالب ترین برداشت های سینمایی از ادبیات هَمِت ــ که مورد توجه فیلمسازات دیگری هم بوده ــ شکل می گیرد. برادران کوئن که «کارگردان دوسر» لقب گرفته اند، قراردادهای ژانر نوآر و نیز دیالوگ و زبان را به بهترین شکل در گذرگاه میلر به کار بسته اند، چنان که در این فیلم استفاده از زبان گنگستری در شکل گیری فضا و شخصیت ها بسیار کلیدی می نماید. آن ها اثر خود را به شکلی ساخته اند که گاه به نظر می رسد وجه داستانی و زبان آن بیشتر از وجه بصری برایشان حائز اهمیت بوده است، اما درعین حال، وجه بصری را نیز ابداً دست کم نگرفته اند. در مجموع، این اثر و سایر آثار این دو تن حاکی از دانش سینمایی، فرهنگی و تاریخی آن هاست ــ دانشی که در بطن فرهنگ امریکایی و در جوار سینمای هالیوود، به ساخت فیلم هایی مستقل و کم هزینه می انجامد که مخاطبانی جهانی دارند. گذرگاه میلر از جمله آثار برادران کوئن است که بسیار مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت

گذرگاه میلر

  • نویسنده

:فیلمی که باید تمام علاقمندان به پول باید ببینند
ی قاچاقچی هرویین تو رومانی بود که جایگزین اشرف شده شده بود.یعنی با کمک عواملی از حکومت در ایران هرویین را به اروپا و امریکا صادر میکرد.کارش بسیار تمیز بود او حتی با قول عدم پخش در رومانی همکاران خوبی در پلیس و دادستانی رومانی هم داشت.در امد او هنگفت بود و این بلای جان او بود چنانکه بلای جان تمام بورژواهاست. هر انسانی با حتی دو سه میلیون دلار پس انداز میتواند بازنشسته شود و بهترین زندگی را داشته باشد.ولی دو چیز مانع است حرص و اعتیاد به پول در اوردن.در مورد قاچاقچیان مورد دوم مهمتر است چون همراه هیجان است و ادرنالین انها فقط با قاچاق کردن بالاتر میرود.انها هر روز کابوس میبینند که دستگیر شدند یا در درگیری با پلیس کشته میشوند و این لذت زندگی انان است(جذابیت پنهان بورژوازی).در مورد رفیقمان گرچه تمام پلیسهای احمق اروپا رو دور زد وقتی خواست هیجان قاچاق به آمریکا رو امتحان کنه گیر اف.بی.ای افتاد.
ی نکته جالب فیلم این بود که رافائل کشور میراندا تو مشتشه ولی از ی تیکه گوشت بره نمیتونه بگذره( صحنه اخر فیلم).
برای توضیح بیشتر علاوه بر فیلم The Discreet Charm of the Bourgeoisie فیلم Blow را نیز ببیند.
فیلم زندگی واقعی George Jung اولین قاچاقچی کوکایین تو امریکاست.
لینک IMDB
فیلم جذابیت های پنهان بورژاوازی
  • نویسنده

ارنست لوبیچ

یکی دیگر از کارگردانهای زبردست و وسوسه آفرین دهه ی 1920 هالیوود اما با سلیقه ای بسیار بالاتر و ظریفتر از سسیل ب.دومیل. او یک یهودی آلمانی در اواخر سال 1922 به همراه فیلمنامه نویسی بنام هانس کراکلی به هالیوود آمد تا فیلم رُزیتا (1923) را برای مری پیکفورد بسازد. اما پس از استقرار در هالیوود دست به ساختن یک سلسله فیلمهای کمدی زد که به واسطه ی ظرافت و زیرکی در تصویرسازیهایش مشهور شد. با فیلمهایی مانند چرخه ی ازدواج(1923)سه زن(1924) بهشت ممنوعه(1924)دوباره بوسم کن(1925)پس پاریس این است(1926) و شاهزاده ی دانش آموز(1927) پیشاهنگ استفاده ی کاربردی از دکور و استاد اشاره های غیر مستقیم جنسی در سینما شد. بزودی در همه ی هالیوود سخن از «سلیقه ی لوبیچ» در میان آمد. استفاده از جزئیاتی نمادین همچون چشمک یا حرکات معنی دار وگشودن درهای اتاق خوابها که سینما مجاز به نمایش آن نبود . به طور خلاصه میتوان گفت لوبیچ در دهه ی 1920 نوعی سلیقه ی کنایه آمیز اروپایی را به هالیوود آورد که در سطحی گسترده مورد تقلید کارگردانهای دیگر قرارگرفت. لوبیچ تا آنجا پیش رفت که در سینمای ناطق اولیه با فیلمهایی چون رژه ی عشق (1929)مونت کارلو(1930) و ستوان خندان(1931) به عنوان یک نوآور معرفی شد ، چنانچه در 1935 ریاست تولید کمپانی پارامونت را به او سپردند. به گفته ی یکی از منتقدان آن دوره لوبیچ «مقدمات ورود کمدی اروپایی با همه ی جذابیت انحطاط و هرزگی اش را به امریکا فراهم آورد»
زادروز: 29 ژانویه 1892 برلین المان..ارنست لوبیچ در 30 نوامبر 1947 در لس انجلس به علت حمله قلبی دار فانی را ودا گفت.
گزیده ی اثار: بودن یا نبودن - دردسر در بهشت - نینوشکا - بهشت ممنوعه - بهشت می تواند منتظر بماند - بیوه خوشحال - مغازه گوشه خیابان - طرح زندگی.

  • نویسنده