" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم کوتاه» ثبت شده است

دیوید لینچ اولین فیلم بلند خود را در سال 1975 با نام کله‌پاک‌کن جلوی دوربین برد، فیلمی که در ادامه سورئالیسم مخصوص لینچ که در فیلمهای کوتاهش نظیر مادربزرگ و آمپوتی تجربه شده بود و به روش سیاه و سفید فیلمبرداری شد. کله‌پاک‌کن حکایت عجیبی است، روایتی است کاملاً رویا گونه با ریتمی کند و نفس‌گیر. داستانی است در تبیین تباهی و گناه؛ سیاهی و تجاهل و در انتها از دست رفتن ماهیت و هویت انسانی بدون در نظر گرفتن اینکه وجود در کالبد زمان جاریست و این دیدگاه فلسفی فیلم است. وجودی که در ادامه جبرآلود زندگی ساری است اما از چیستی خبری نیست. انسان وجود دارد بدون اینکه معلوم باشد واقعاً انسان است یا خیر، تمدن وجود دارد بدون اینکه مشخص باشد مدنیتی دارد یا اسیر توحش است؛ علم وجود دارد بدون اینکه بدانیم آگاهی و معرفت است و یا جهلی از نوع تکنولوژیک. همان چیزی که کوبریک نیز در فیلم 2001: یک ادیسه فضایی نیز از آن یاد کرده بود. این که غایت علم نه تنها به سعادت نمی‌آنجامد بلکه بشریت را به زانو در خواهد آورد و این تقصیر آگاهی نیست؛ بلکه فطرت انسان است که آلوده است. انسان است که زیاده خواه و ذاتاً درگیر انحطاط است.

فیلم eraser head

  • نویسنده

به کارگردانی آلبرت لامورایس

محصول 1956 فرانسه
برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه سال جوایز اسکار
فیلم با آشنایی پاسکال 7 ساله و بادکنک قرمز شروع می شود. مسئول تراموا اجازه ورود بادکنک را نمی دهد. در نتیجه پاسکال پیاده رفتن را به جدایی از بادکنک ترجیح می دهد. پاسکال به سمت مدرسه می دود، اما دیر می رسد. پاسکال بادکنک را به سرایه دار مدرسه امانت می دهد و پس از تعطیلی مدرسه هم در زیر باران از شهروندان پاریسی می خواهد تا بادکنکش را زیر چترشان بگیرد. پاسکال و بادکنکش به خانه می رسند اما مادرِ پاسکال از آمدن بادکنک به خانه ناراضی است و بادکنک را بیرون می اندازد. حالا نوبت بادکنک است که وفاداری اش را اثبات کند و رابطه دوستی را دو طرفه کند. او دور نمی شود و کنار پنجره پاسکال می ماند تا فردا صبح بهمراه او به مدرسه برود. 
سکانس روز دوم آشنایی پاسکال و بادکنک قرمز بی برو برگرد یکی از زیباترین سکانس های تاریخ سینماست. جایی که پاسکال کیف به دست در خیابان منتظر پایین آمدن بادکنک از پنجره اتاقش است. بادکنک پایین و پایین می آید، اما بازیگوشی می کند و از دستان پاسکال فرار می کند. پاسکال تلاش می کند بادکنک را به چنگ بیاورد، اما بی فایده س و در پایان تسلیم شرایط جدید می شود. بادکنک با این کارش، کاری می کند کارستان. او در کمال سادگی عشق را معنا می کند. اینکه عشق "در کنار معشوق بودن است" نه "در تملک داشتن معشوق" و این رابطه با خوشی ادامه پیدا می کند تا جائیکه پسران شرور محله به این دوستی حسادت میکنند ... 
فیلم شاعرانه لامورایس را چندین بار دیده ام و با هر بار دیدنش بیش از دفعه قبل لذت برده ام. پایان بندی فیلم (واژه شاهکار هم حق مطلب را ادا نمی کند) چنان تاثیرگذار است که بعید است حتی آلزایمری ها هم آن را به فراموشی بسپارند. دریغ که آلبرت لامورایس مرگ تلخی در ایران داشت و اگر آن حادثه سر فیلم برداری مستند "باد صبا" نبود، مخاطبان سینما این فرصت را داشتند تا شاهکارهای بیشتری از او را به تماشا بنشینند.
فیلم بادکنک قرمز
  • نویسنده