" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۱۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

برادران کوئن. . .
خون ساده(1984)
بزرگ کردن آریزونا(1987)
گذرگاه میلر(1990)
بارتن فینک(1991)
وکیل هادساکر(1994)
فارگو(1996)
لبوفسکی بزرگ(1998)
ای برادر کجایی...؟(2000)
مردی که آنجا نبود(2001)
سنگدلی بی نهایت(2002)
قاتلین پیرزن(2004)
جایی برای پیرمردها نیست(2007)
بخوان و بسوزان(2008)
یک مرد جدی(2009)
شهامت واقعی(2010)
درونِ لووین دیوس

  • نویسنده

خلاصه ی فیلم:لوکاس مربی یک کودکستان در روستای کوچکی در دانمارک است، اومردی تنهاست که تمام عمرش در نبرد برای گرفتن حق حضانت پسر خود بوده است. زندگی لوکاس آرام آرام بهتر می‌شود او عشقش را پیدا می‌کند و خبرهایی از پسرش می‌شوند اما ناگهان اتفاقی زندگی او را زیر و رو می‌کند...

محصول کشور:دانمارک

کارگردان داستان رو در نیمه اول فیلم به زیبایی شخصیتهای فیلم و روابط انسانی رو به نحوی زیبا و مستندگونه نشون میده و در اغلب لحظه ها کارگردان تمرکز بر شخصیت محوری ویژگی‌های روانشناختی اثر کاملا درونی و سزاوارانه نشان داده می‌شود .
شیوه گزارشی ابتدایی همراه با تغییر لحن در نیمه دوم داستان در شیوه شخصیت‌پردازی و پیشبرد درام سبب می‌شود مطالعه روانی شخصیت زمینه بروز کافی و جذابی داشته باشد. اما تاکید درام فیلم به همان تقابل تئو و لوکاس باز‌می‌گردد. تئو همانطور که در بخش‌های ابتدایی فیلم می‌بینیم از آن دسته آدم‌هایی است که جسارتشان در برخورد با اطرافیان تهوع‌آور است. در همان ابتدای فیلم متوجه می‌شویم دائما با همسرش جدال دارد و کلارا از صدای مهیب پدر و مادرش به لوکاس پناه می‌برد، منتها در بخش انتهایی به شکل انزجارآفرینی مثل افراد ترسو کنار همسرش نشسته است و بازهم نمی‌خواهد نجوای بی‌گناهی لوکاس را از زبان خودش بشنود. شاید نهیب لوکاس به تئو در آن صحنه کلیسا نهیبی آسمانی است که در زندگی حقیقی خودمان هیچگاه تاب شنیدنش را از دیگران نداریم. 
این فیلم بسیار زیاد شبیه فیلم شک (doubt) است...حتما این دو فیلمو رو ببینید!

فیلم the hunt

  • نویسنده

نقد فیلم :her
مخاطب her قشر خاصی از مردم نیست. می توانی مخاطب عام باشی و از آینده بشریت ذوق زده بشی و همراه با شخصیت فیلم ماجراجویانه با آن روبرو شوی. یا می توانی یک سینما دوست باشی و تحت تاثیر بازی خوکین فینیکس قرار گرفته و از کشش درام فیلم آن هم تنها با یک شخصیت متحیر شوی و از موسیقی و کلوزآپ های منطقی دوربین بدون حتی ذره ای خستگی ذوق زده شودی. یا یک روشنفکر که نگران آینده بشری هستی و با فلسفه بافی و نماد سازی به دنبال وجه پنهان فیلم باشی. چیزی که در همه ی آن ها یکسان است. ذاته فیلم است که اغلب در کلوزآپ تعریف می شود.فیلم نشان دهنده تنها شدن انسان مدرن است. شاید این موضوع خیلی کلیشه ای به نظر برسد. ولی تنها به این موضوع تکیه نمی کند. انسان مدرن را راضی از تنهایی خود نشان میدهد و درست است که انسان های فیلم her اغلب تنها هستند. ولی سرخوشند و زندگی راحت خود را دوست دارند. ساختمان ها و رنگ ها نیز نشان از یک دنیای سرد و کسل کننده را نمی دهند و برعکس آسمان خراش ها چشم نواز و مبهوت کننده اند و رنگ ها همگی شاد و روشن هستند. اما مخاطب از پس این دنیای به ظاهر زیبا کمبودهایی را حس می کند که مهم ترین آن عشق است. چیزی که در فلاش بک های ذهن تئودور شخصیت اصلی داستان قابل لمس است و به ذات بشر نزدیکتر. ولی عشق مکانیکی با یک سیستم عامل هر چقدر جذاب به نظر برسد فاجعه ای است و گناه ی نابخشودنی که پایان فیلم سندی بر این اتفاق است. چطور می توان با یک سیستم عاملی وصلت کرد که در یک سرچ ساده تمامی اطلاعات یک شخص را ذخیره می کند. یک چیز کامل و بدون نقص در مقابل یک انسان که ذاتش با خطا در آمیخته است.ما رابطه ی این دو را دوست داریم. به این رابطه یشتر به یک حس خوشایند نگاه می کنیم. حسی که به تنهایی ختم می شود.
تئودور زمانی که به این موضوع پی می برد. دوربین دیگر حالت سرخوشانه و آرامش قبلی را ندارد و همراه با مخاطب کنجکاوی می کند تا در پایان که از شخصیت جدا شده و همراه با انسان های تنهای دیگر نشان داده می شود با این تفاوت که شخصیت اصلی به این تنهایی در دنیای بی احساس مدرن پی برده است. ولی دیگران بی هدف غرق در لذت راحتی هایی هستند که این زمانه براشون تدارک دیده و این انسان های تکراری زمانی به خود می آیند که دیگر هیچ انتخابی ندارند. یک زندگیه راحت و بی درد سر. شما بودید کدام زندگی را انتخاب می کردید؟؟!!!

فیلم her

  • نویسنده

رابــــرت آلــدریــــچ

از او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین سینماگران نسل خودش نام می‌برند. سماجت و سرسختی او در به‌چالش طلبیدن قواعد تثبیت‌شده ژانرهای مختلف، بزرگ‌ترین ویژگی حرفه‌ای اوست. اغلب آثار آلدریچ رگه‌های پررنگی از بدبینی و تلخ‌اندیشی را در خود همراه داشته‌اند. این بدبینی در آثار او گاهی با شاخصه‌های ژانر ملودرام، ترکیبی دلپذیر به‌وجود آورده است. از سوی دیگر، فیلم‌های او اغلب روی افراد گوشه‌گیر، منفرد و دلسرد متمرکز می‌شود که در برابر سیستم حاکم طغیان کرده‌اند. او در ژانرهای مختلفی مانند وسترن، تریلر، جنگی، نو آر و... فیلم ساخته و در اغلب این گونه‌های متنوع، شاخصه‌های مورد علاقه خود را پیاده کرده است.

فضای بصری آثار آلدریچ، ترکیبی خلاقانه از زاویه‌های سرپایین و سربالا، عمق میدان و محدودیت قاب بود که معمولا همراه با نوعی به‌هم‌ریختگی عامدانه در پیش‌زمینه تصویر می‌شد و علاوه‌بر آن پلان سکانس‌های معطوف به کارکردهای ویژه و هم‌سنخ با محتوای کار هم در زمره تمهیدات دیداری‌اش به‌شمار می‌آمد. نگاه او در آفرینش تصاویر مبتنی بر درونمایه آثارش گاهی در بهره‌گیری موثر از تمهید بصری سوپر اسکوپ هم به‌چشم می‌خورد که نمونه بارز آن در فیلم وراکروزوجود دارد. اما از نظر دراماتیک نیز آلدریچ توانست این میراث گرانقدر را در سینمای داستانی به یادگار گذارد که در کنار تم مورد علاقه‌اش یعنی مواجهه بین قهرمان و ضدقهرمان، آدم‌های موردنظرش را واجد قابلیت انعطاف سازد و مرزی سیال و شکننده بین این دو مفهوم ایجاد کند تا به این وسیله، هم شخصیت‌پردازی قدرتمندی برای کاراکترهای درام آفریده شود و هم حس دراماتیک تماشاگر در ارتباط با آدم‌های داستان قوت بیشتری پیدا کند.

فیلمشناسی:

آپاچی
وراکروز
مرا مرگبار ببوس
چهار نفر برای تکزاس
دوازده مرد خبیث
حمله ی اولزانا
امپراتور شمال
طولانی ترین یارد
پرواز فونیکس
اولتیماتوم(آخرین تلالو شفق)
چاقوی بزرگ (برنده شیر طلایی ونیز)
بر بی بی جین چه گذشت (نامزد نخل طلایی کن)
برگهای پاییزی
سودوم و گومورا
دسته گریشام

  • نویسنده

دندان نیش ( دندان سگ)

یورگوس لانتیموس

ما واقعیت دنیایی را که به ما ارائه می شود، قبول می کنیم.' این جمله را اِد هریس گرداننده تلویزیون نمایش واقعیت در 'نمایش ترومن' می گوید. و درست همان گونه که ستاره نمایشش به آنجا می رسد که ویژگیهای در تنگنای پیرامون خود را قبول کند، سه فرزند بالغ در اثر نمادین درخشان یورگوس لانتیموس، 'دندان نیش' اثری در باب انزواگرایی، نیز چنین می کنند. محبوس شده در ملکی دورافتاده در حومه شهر، ناتوان از دیدن آن سوی حصار چوبی پیرامون چمنزارشان، این سه جوان بالغ بی نام آگاهی شان از جهان، تمامی از طریق والدینشان دیکته شده است، والدینی که اطلاعات نادرست را به آنها می خورانند و راهی را برای القای تشویش از وحشتی که بیرون از خانه شان در کمین است، می یابند. زندگیشان قرنطینه وار است و وضعی زندان گونه دارد، زندگی ای مهار شده با دروغ، دروغ هایی گاه کوچک و به صورت مضحکی فی البداهه، مانند زبانی ساختگی که زامبی ها را گلهای زرد کوچک تعریف می کند، و دروغهایی گاه با برنامه ریزی موذیانه، مانند برادر ساختگی که مرگ تاسف بارش قرار می شود که به صورت داستانی هشدار آمیز مورد استفاده قرار گیرد. حقیقت در این سناریو ویروسی مخرب است

دندان نیش به نقطه ای می رسد که تاثیر والدین دیگر تضعیف گشته است، و فیلم به سوی منازعه ای میان آشوب و کنترل به پیش می رود، منازعه ای سخت، آزاردهنده و غالبا به صورت بی رحمانه ای مضحک.

دندان نیش

  • نویسنده

درونِ لووین دیویس
برادران کوئن

زیباییِ غریبی پیدا کرده است این آخرین ساخته‌ی برادرانِ کوئن. سینمای این دو همیشه با یک بدجنسی، با یک شیطنت که به نسبتی مشخص نثارِ ما و کاراکترهایشان می‌شد، در یادها می‌مانْد. آنچه انتظار نداشتیم حل‌شدنِ این بدجنسی و شیطنت در یک «شاعرانگی»، در یک لطافتِ ملانکولیک بود.

لووین دیویس را (اگرچه بی‌شباهت به همزادهایش در فیلم‌های پیشین نیست اما از آن‌ها جداست) تنها یک غریزه به پیش می‌رانَد. اینکه گیتارش را به دست بگیرد و آواز سر دهد. و درست در این لحظات است که «معجزه» آغاز می‌شود، باقی هرچه هست سوزِ سرماست و دربه‌دری‌ها و درهای مکرری که به رویش بسته می‌شود. و شاید به خاطرِ اوست که اینجا «داستان» (در نسبتِ آنچه برای فیلمی آمریکایی انتظار داریم، در نسبتِ آنچه برای فیلمی از کوئن‌ها انتظار داریم) تنها به مغزِ استخوان فروکاسته شده است. آنچه هست داستانک‌هایی دوار است از شرحِ دربه‌دری‌ها و بعد در میانشان این لحظاتِ جادو و معجزه. شهامت می‌خواهد (حتی اگر کوئن‌ها باشی) که وسطِ فیلم، «پیشبردِ» دراماتیکِ فیلمت را متوقف کنی و به‌جایش سفرِ برفیِ شبانه‌ای به شیکاگو بگذاری که به واقع چیزی در آن رخ نمی‌دهد و تنها بازتابی سوررئال است در میانِ انبوه پریشانی‌های لووین دیویس.

اما چه باک که آنچه در نهایت می‌ماند تصویرِ گویی ابدیِ اوست در سرما با آن کتِ نازک و گیتارِ در دست و گاه گربه‌ای در بغل و امیدِ اینکه جایی بیابد و فقط بخواند و بخواند.

درون لووین دیویس

  • نویسنده

تاراننتینو بعد از دیدن "اینتراستلار" در اکران خصوصی کارگردان ها می گوید:

مدت ها بود که تا حالا چنین فیلم بزرگی روی پرده ندیده بودم. بعضی چیزهایی که در این فیلم دیدم قبل تر در فیلم های "تارکوفسکی" و "مالیک" دیده بودم و انتظار نداشتم که در یک فیلم علمی تخیلی ماجراجویانه هم آن ها را ببینم.

منبع : طرفداران کریستوفر نولان به نقل از گاردین

بیصبرانه در انتظار نسخه دانلودی

زیر دریایی
وولف گنگ پیترسون
سال 1942 در اوج جنگ جهانی دوم یک زیردریایی آلمانی به شکلی همه جانبه درگیر نبرد آتلانتیک است. ماموریت این زیردریایی ، نابودی ناوگان دریایی انگلیسی هاست. این ناوگان شامل یکسری کشتی جنگی می شود. زیردریایی آلمانی به گونه ای ساخته شده که توانایی انهدام تجهیزات زیادی را داشته باشد؛ اما وقایع جنگ را نمی توان از قبل پیش بینی کرد. بزودی این زیردریایی مجبور به شکست های سنگین می شود. ماجرای زیردریایی در حقیقت قصه یکی از این کشتی ها و خدمه آن است. این زیردریایی راهی یک ماموریت غیرممکن و بزودی خودش هم به موجودی جاندار شبیه خدمه اش بدل می شود. خدمه کشتی تلاش می کنند مسائل پیرامون خود را درک کنند و از ایدئولوژی حکومتی که برایش خدمت می کنند اطاعت کنند.

فیلم سعی دارد نگاهی واقع بینانه و همراه با جزییات به ماموریت این زیردریایی و خدمه اش داشته باشد، زیردریایی ای که کشتی ها را از فرسنگ ها فاصله از دل آب دریا شکار می کند. فضای فیلم رئالیستی است و با یک طنز و شوخ طبعی سیاه همراه شده است. این فیلم یکی از معدود آثار سینمایی ساخته شده در آلمان است که تصویری غمخوارانه و توام با همدردی از جنگ ارائه می کند و در نمایش عمومی در کشورهای دیگر با موفقیت روبه رو می شود.

در دوران جنگ جهانی دوم ، زیردریایی ها وظیفه سخت ، سنگین و مهمی به دوش داشتند. به گفته مورخان ، حضور و کار در یک زیردریایی جزو رویاهای جوانان آن روز آلمان بود. از همین رو فیلم زیردریایی اولین محصول صنعت سینماست که به شکلی کامل به نمایش رمز و راز مربوط به این موضوع می پردازد. بخش اعظم قصه فیلم در فضای تنگ و تار (غارمانند) زیردریایی رخ می دهد. تماشاچی با شخصیت هایی سر و کار دارد که در آغاز ماجرا خیلی شسته رفته و موقر هستند؛ اما با گسترش قصه ، آنها به آدمهایی بدل می شوند که صورتشان را اصلاح نکرده اند و کم کم وارد دنیایی کابوس گونه می شوند. در این دنیای کابوس گونه آنها آدمهایی تهی ، روبات وار و بی روح هستند که هیچ شباهتی به آن آدمهای اول فیلم ندارند. قصه فیلم از زبان و دیدگاه یک خبرنگار جنگی آلمانی (هربرت گرونه مه یر) تعریف می شود. کاپیتان کشتی افسری فوق العاده باهوش و باتجربه است که بشدت نسبت به افراد تحت فرمان خود احساس مسوولیت می کند. به هر حال ، برخلاف خیلی از فیلمهای جنگی دیگر، این رهبر جنگی یک عقل کل و همه چیز دان نیست. او انسانی معمولی است که ممکن است اشتباه هم بکند (که می کند). خدمه کشتی هم گروهی آدم جوراجور و متفاوت هستند که بزودی متوجه می شوند زندگی شان تا چه حد به هم وابسته است.

فیلم زیر دریایی

  • نویسنده

دفن شده (Buried) محصول ۲۰۱۰
کارگردان : Rodrigo Cortés

رایان رینولدز در این فیلم نقش راننده کامیونی را بازی می کند که به خدمت ارتش آمریکا در کشور عراق در آمده است. اما پس از به هوش امدن، خود را درون یک تابوت چوبی به نظر دفن شده با یک فندک ، چاقو و موبایل،می بیند . او نمی داند که چه اتفاقی افتاده است و چرا اینگونه شده است!!!

فیلمی تماماً در اتاقکی 2 در 1 فیلمبرداری شده ، با یک بازیگر و با نور یک چراغ قوه...
اینکه کل مدت زمان 95 دقیقه ای فیلم " دفن شده " در تابوت باشد ، ریسکی است که شاید بسیاری از تماشاگران را از دیدن فیلم منصرف کند چون معمولا بخش عظیمی از تماشاگران علاقه ای ندارند یک فیلم ساکن را تماشا کنند ( که البته شخصیت اصلی هم آن پایین گیر کرده باشد! ) اما نکته ای که فیلم به تماشاگر ارائه می کند تنها تلاش برای رهایی از زیر زمین نیست، بلکه عکس العمل های یک فرد در زمان مواجه با مرگ است. " دفن شده " موقعیتی را در اختیار تماشاگر قرار می دهد که در آن می توان ترس و عاجز بودن از تصمیم گیری را در چهره شخصیت اصلی داستان مشاهده می کند ، اینکه در بیرون از این تابوت چه اتفاقاتی در حال افتادن است اصلا مهم نیست یا اینکه آن بالا جنگ یا صلح باشد اهمیتی ندارد، مهمترین مساله در چند متر پایین تر از سطح زمین یعنی جایی که یک انسان گیر افتاده است می باشد، جایی که یک فرد عادی تمرکز خود را از دست داده است و مرگ را در روبروی خودش می بیند.
- فیلم به خوبی توانسته است این ترس و نگرانی را به تماشاگر منتقل کند. 
-ایده ی خوبی که به خوبی نیز اجرا شده. 
-تعلیق به کار رفته در این فیلم فوق العاده است و بخش اعظم فیلم رو شامل میشه.
- همزاد پنداری ناخودآگاه با شخصیت فیلم واقعاً اجتناب ناپذیره.
- و بدون شک یکی از دلایل موفقیت این فیلم را باید در بازی خوب " رایان رینولدز " بدانیم ...
این فیلم جذاب را به تمام دوستداران فیلم خاص پیشنهاد میکنم...

فیلم دفن شده

  • نویسنده

گریفیث مخترع تلفن!!!
گریفیث شکسپیر سینما اولین روایت گر بزرگ است. کسی که فیلمنامه نویسان مبتدی برای شروع سینما به سراغ روایت پردازی هایش میروند. 2 فیلم بزرگ دارد. اول تولد یک ملت است که خیلی ها ازش به عنوان اولین شاهکار هنری سینمایی تاریخ یاد می کنند و دومی فیلمی جاه طلبانه و پر خرجی به نام تعصب است. تعصب فیلمی 3 ساعته است که لوکیشن های عظیمش در سینمای آن زمان بی سابقه است. 
با تمام این اوصاف من با سینمای گریفیث مشکل دارم. اولیش در بعد فیلمنامه است. به نظرم فیلمنامه ی کارهای او هیچ انسجام و چفت و بستی ندارد. داستان ها عموما ربطی به هم ندارند و اغلب بیننده را گیج می کند. تعداد شخصیت ها در کارهای او بسیارند. نمیخوام از شخصیت پردازی در کارهایش بگویم. چون در زمانه ی او سینما تازه طفلی شیر خواره ای بیش نبوده است. مشکل دوم من از دیالوگ ها و حرف های گزافه ی او در توضیحات فیلم است. مثلا در جایی از فیلم تولد یک ملت او یک زن عصبانی را نشان می دهد که با همه کس درگیر است. سپس تصویر سیاه می شود و جمله ی " جنگ باعث به وجود آمدن نفاق می شود." ظاهر می شود. که این جمله جدااز کار کرد حس معنا زدگی در فیلم یک جورایی در تضاد با تصویر ظاهر می شود. به قول هیچکاک: ما در زمانی می توانیم از دیالوگ استفاده کنیم که تصویر قادر به انجامش نباشد. این گونه مشکلات در فیلم به وفور مشاهده می شود. سینما مدیوم تصویر است که به نظرم گریفیث بلاگ باستر بزرگ پی به آن نبرده بود. ولی او با تمامی این حرف ها از لوکشن های جالبی استفاده می کرد. در آن مقطع زمانی جمع کردن آن همه سیاهی لشکر و رقم فروش بالای فیلم تعصب نشان از یک اسپیلبرگ زمان خود را می دهد. او برای من همانند گراهام بل مخترع تلفن است. بل شاید تلفن ضعیف ساخته بود و تنها می توانست با یک شخص در طبقه ی پایین از خانه ی خود صحبت کند. ولی با این حال او خالق تلفن بود. احترام من به گریفیث به اندازه ی یک خالق است. با این حال من بیش تر ترجیح می دهم به سراغ تلفن های دیجیتال فوق پیشرفته بروم تا تلفن های ضعیف که صدایش به زور به این گوش خسته ی ما می رسد.

  • نویسنده