" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۷۸ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

زن تحت تاثیر (و یا با ترجمه ی جدید و امروزی تر : زن جوگیر) 1974
جان کاساوتیس

نیک(پیتر فالک) کارگر متخصص به قولی که به همسرش میبل (جینا رولندز) داده،عمل نمی کند و برای گذراندن شبی با او که بچه ها را به خانه ی مادرش فرستاده تا شب را تنها با شوهرش سپری کند،به خانه نمی رسد...میبل که بنظر آشفته و پریشان احوال می رسدکنترلش را از دست داده و شبانه راهی باری نزدیک خانه می شود،در آنجا با خوردن مشروب و آشنایی با مرد غریبه ای،به خانه ی مرد رفته شب را با او سپری می کند....

سلامت عقلی میبل تا اینجا روند عادی و نرمال دارد،اما هر چه فیلم جلوتر می رود،با آشفتگی نماها،فیلمبرداری و تشنج حرکات دوربین،آشفتگی میبل و روان پریشی او بیشتر نمایان می شود...جنون میبل بنظر موضوع محوری فیلم است اما در طول فیلم کاساوتیس با هوشمندی این مسئله را دستخوش تغییر می کند و مخاطب در برابر واقعیتی دیگر قرار می گیرد...روان پریشی میبل و مسبب اصلی صعود نمودار جنون وی،تاثیرپذیری او از افراد و محیطی ست که بشدت ملتهب و آشفته اند.

مسئله ی دیگری که #کاساوتیس در فیلمش با ظرافت به آن پرداخته اینست که میبل خودآزار و خود ویرانگرست ولی به دیگران آزاری نمی دهد و برخوردش با اطرافیان با مهربانی و عطوفت همراه است در مقابل تمام افراد بظاهر روان سلامت که با او ارتباط دارند به وضوح رگه هایی از جنون و خشونت و دیگرآزاری دارند!

و در پایان اگر فرض را بر این بگذاریم که جنون انسان در دنیای دیوانه ی امروز اجتناب ناپذیر است کاساوتیس تنها راه مصونیت از عدم پیشرفت این جنون را پنهان کردن آن می داند،کشیدن پرده بر چشم نامحرمان همانگونه که نیک پرده بر دوربین می کشد!

پ.نوشت: بازی بینظیر جینا رولندز را در این فیلم هرگز فراموش نخواهید کرد...من فرم درهم آمیخته ی رئال و آنارشیست کارهای کاساوتیس را بشدت می پسندم از وی بیش از دو فیلم ندیده ام، زن تحت تاثیر و چهره ها... و همین دو سبب شدند که نام او برای همیشه بعنوان فیلمسازی مولف در ضمیر من حک شود.

زن تحت تاثیر

  • نویسنده

بیا و ببین
الم کلیموف

پسرکی برای جنگ به آلمان ها به نیروهای پارتیزان میپیوندد ، در میان پارتیزان ها با دختری آشنا میشود ، در جنگل پس از بمباران او و دختر گم میشوند ، تصمیم به بازگشت به سمت دهکده و خانه ی پسر را میگیرند اما وقتی به دهکده میرسند میبینند که خانواده ی پسر سلاخی شده اند و .....

جنگ ، درد ، مرگ ........... تنهایی

فیلمی که نباید دید ، بلکه باید فریادش زد ، همراه با فریاد ها و فشار های عصبی پسرک نوجوان (شخصیت اصلی فیلم) . جای جای فیلم پر از صحنه هایی است از جنایت های فاشیسم . اما کلیموف به گونه ای این جنایات را مقابل دوربین برده که هیچ سکانسی شما حس نخواهید کرد که فیلم دارد اغراق میکند . فیلمبرداری و صدابرداری فیلم بسیار عالیست . در سکانسی در جنگل وقتی بمباران صورت میگیرد گوش های پسرک سوت میکشد ، کلیموف این سوت کشیدن را در تمام فضای فیلم حاکم میکند و به راستی که این صدای سوت ممتد شما را وارد همان جنگل خواهد کرد .

پایان بندی فیلم عالیست . پسرک نوجوان با صورتی که حالا از این همه درد و رنج پیر شده شروع میکند به شلیک به قاب عکس هیتلر ، هر شلیک با یک فلش بک به زندگی هیتلر در هم می آمیزد و آخرین شلیک به عکس کودکی هیتلر در آغوش مادرش .

پ . ن : این فیلم در نقد جنگ (بهتر بگویم در سلاخی جنگ!!) برایم در ردیف فیلمهایی چون : آلمان سال صفر (روبرتو روسلینی) ، توهم بزرگ (ژان رنوار) ، کودکی ایوان (آندری تارکو سفسکی) ، غلاف تمام فلزی (استنلی کوبریک) ، نبرد الجزایر (جیلو پونته‌کورو) ، خط سرخ باریک (ترنس مالیک) ، لک لک ها پروزا میکنند (میخاییل کالاتازوف) ، هیروشیما (کوریوشی کوراهارا) و عروج (لاریسا شپیتکو) قرار میگیرد .

فیلم بیا و ببین

  • نویسنده

النا
آندری زویاگنیتسف

فیلم با نمایی ثابت از شاخه های درختان پشت پنجره خانه داستان که زمانی نزدیک به 80 ثانیه را به خود اختصاص داده است شروع می شود؛ نمایی که در پایان داستان دوباره جلوه می یابد. این نما، شاید جوهره بصری درام فیلم باشد: طبیعتی زنده اما خشن. تقابل حرکت شاخه های درخت با سکون جاری در شمایل منزل، حسی از زندگی را تداعی می کند که با حضور پرنده های روی شاخه هم تقویت می یابد، اما خشکیدگی و زمختی شاخه ها، نوعی خشونت وحشیانه را بر فضا مستولی می سازد. فیلم النا با همین درونمایه دوگانه پیش می رود: داستان زنی که در کمال اطاعت و انقیاد و حتی علاقه با همسرش زندگی می کند، اما در لحظه ای غریزی، با خونسردی شوهر را می کشد تا اموالی را که مایل بود به پسر بدهد و شوهر مانع می شد در اختیار خود قرار دهد. از این حیث، فیلم زندگی آدم های داستان را در مرزی بین تمدن عقلانی و غریزه حیوانی ترسیم می کند که در صورت نزاع بین این دو ساحت، غلبه با خوی توحش و بدویت است.

فیلم آکنده از نشانه های ظریفی است که در گوشه و کنار داستان و تصاویر، موقعیت های به ظاهر ساکن و راکد را پویایی می بخشند. ریتم کند روایت، حاکی از نوعی روزمرگی است که ابعاد تکراری زندگی را متجلی می سازد؛ دایره ای شامل خواب و بیداری و خورد. اما قرائن پیرامونی، گوشه های پنهان تری را هویدا می سازند. به عنوان نمونه، شخصیت النا در سطحی که شامل مراقبت و آشپزی و پرستاری و حتی نیایش برای سلامت شوهرش است، به عنوان زنی منقاد و وفادار معرفی می شود، اما نشانه هایی همچون شوخی در بیمارستان ( به مرد می گوید شیر دستگاه اکسیژنش را قطع خواهد کرد) یا سرخوشی و نشاطی که در کنار پسر و نوه اش دارد (برخلاف افسردگی اش در منزل شوهر)، جنایت او را در قتل شوهر زمینه چینی می کند.

النا اگرچه به قوت دو فیلم قبلی سازنده اش نیست، اما در جایگاه خود اثری است موقر که تعلیقی دراماتیک را در بستری راکد به ظرافت شکل می دهد و به شکلی پارادوکسیکال، ایستایی و پویایی را در هم می آمیزد.

فیلم النا

  • نویسنده

آقای کلاین
جوزف لوزی

پاریس تحت سلطه ی نازی هاست ، یهودی ها به شدت مورد بازپرسی و اذیت و آزار قرار میگیرند ، در این میان مرد ثروتمندی به نام روبر کلاین (آلن دلون) برای تکمیل کلکسیون خود تابلوهای نقاشی از یهودی های نیازمند میخرد ، زندگی او روی غلتک است و خوب پیش میرد تا اینکه او را با شخصی یهودی که همنام اوست اشتباه میگیرند و .....

افتتاحیه ی فیلم ویرانگر است . یک دکتر در حال معاینه ی یک زن است تا مطمئن شود که او یهودی است یا خیر . همین جا متوجه خفقان آن زمان فرانسه خواهیم شد . در ابتدا روبر کلاین قصد دارد از این هویت جدید دردسر سازش بگریزد . اما هرچه پیش میرود به این موضوع نزدیک و نزدیکتر میشود که گویی مردی که به دنبالش است خود اوست . او دیگر به دنبال گریز نیست . حالا پیدا کردن همنامش (همزادش) برایش حکم پیدا کردن نیمه ی گم شده اش را پیدا میکند . در سکانس پایانی او با جمعیت زیادی از یهودیان دستگیر شده به سمت اردوگاه رانده میشود ، دوستش مدارکی دارد که نشان میدهد کلاین یهودی نیست اما روبر کلاین باز نمیگردد او میداند که همزادش را در این اردوگاه پیدا خواهد کرد و به دنبال یهودیان به اردوگاه میرود چرا که رهایی خود را دیگر در پیدا کردن مردی میداند که همه ی وجود اورا تسخیر کرده است . شخصیت روبر کلاین و گم شدگیش و تلاش برای پیدا کردن هویتش شما را به یاد " ک " در شاهکار کافکا "محاکمه " خواهد انداخت .

جوزف لوزی از کارگردانان و مولفان مقتدر سینماست . پیشنهاد میکنم هرچه از این کارگردان توانستید ببینید .

فیلم آقای کلاین

  • نویسنده

توت فرنگی های وحشی

Wild Strawberries 

کاری از اینگمار برگمان بزرگ .

داستان این فیلم درباره پیرمردیه که به روزهای پایانی زندگیش نزدیک میشه ، پیرمردی که مثل خیلی از ماها خوبی ها و بدی هایی داشته گذشته ای داشته ، کودکی ای داشته ، و الان در روزهای پایانی عمرش داره اونها رو به یاد میاره و واکاویشون میکنه ، 
پیرمرد در مسیر دریافت جایزه افتخاری دکتری به همراه عروسش با ماشین قدیمیش به جاده میزنه و در این بین اتفاق هایی میفته که باید ببینید چطور برگمان تونسته اینقدر زیبا تیره روشن های پایان زندگی رو نشون بده 
صحنه هایی که پیرمرد کودکیشو به یاد میاره و به خونه قدیمیش میره ، صحنه هایی که شکست عشقیش رو میبینه و ... 
فیلم پر از صحنه های نوستالژیکه ، پر از تنهایی و تمام شدن ، پر از مفهوم چیستی زندگی ...
توصیه میکنم حتما ببینید .

برای مطالعه نقد کامل اینجا کلیک کنید

فیلم توت فرنگی های وحشی

  • نویسنده

سینمای ایتالــــــیا. سینمای اسپاگــــــتتی . لئـــــونه . المــــــــان . 

حکایتی زیبا از سینمای کبیر لئونه که خدمتی عظیم به سینمای اسپاگتی که از زیباترین حکایت های سینما سینمای لئونه محسوب میشه . . . .که ایتدائ برای ساخت یک مشت دلار هنگامی کلینت ایستوود تازه وارد هنر سینما شده بود که اوایل کار خود را با سریال طولانی به نام روهاید اغاز کرده . 
در ان زمان لئونه برای ساخت به خاطر یک مشت دلار راهی سفر به امریکا میشه برای اواردن ایستوود به ایتالیا . که با مخالفت خیلی از نویسندگان و تهیه کنندگان روبه رو شد ولی هدفی که لئونه داشت فراتر از این موضوع بود . 
بعد از گریم ایستوود به دست لئونه و قرار دادن سیگار برگ خود در دهان ایستوود هنگامی که تهیه کننده چهره ی او را دید با ان ته ریش زیبای ایستوود سریع قرار داد را با او امضا کرد و همکاری این دو اسطوره ی سینما اغاز شد . 
سینمای اسپاگتی در سال های 1980 به بعد در ایتالیا به صورت ابتدائی شکل گرفت و در سال های 1928 به بعد که صدا وارد سینما شد سینمای اسپاگتی تقریبا فعالیت ایده عالی داشت اما اصل سینمای وسترن از امریکا شروع شده با همکاری جان فورد و جان وین که سینمای اسپاگتی ایتالیا به ان صورت به چشم نمیامد . 
اما در اوایل دهه ی 60 که دو کشور المان و ایتالیا تصمیم گرفتند پا به ساختن فیلم های وسترن بگذارند . وقتی جان فورد این خبر را شنید با خنده گفت . اروپا داره وسترن میسازه . 
کوتاه طولی نکشید که لئونه سینما اسپاگتی را با سه فیلم زیبا وسعت بخشید . خوب بد زشت . بخاطر چند دلار بیشتر و یک مشت دلار . 
بعد از مدتی لئونه تصمیم گرفت که فیلمنامه ای را که خیلی وقت پیش تصمیم به ساختن ان داشت به نام روزی روزگاری در غرب بود رو بسازه اما تنها مشکل او قانع کردن هنی فوندا بود .که در ان زمان هنری هیچ گونه شناختی سرجیو لئونه نداشت و از همه مهم تر هنری در نقش های منفی اصلا ظاهر نشده بود .
لئونه سه فیلم خود را اماده کرده و به امریکا رفته تا هنری را قانع کند که فقط و فقط فیلم های او را تماشا کند . هنری هم درخواست او را پذیرفته و یک رو با چند ساندویچ صبح تا غروب خود به سینما رفته تا فیلم های لئونه را تماشا کند . 
هنری بعد از دیدن هر سه فیلم وقتی از سینما بیرون میاد بدونه هیچ گونه کلامی روبه ور لئونه قرار میگیره و میگه : استاد کجا رو امضا کنم . این بود پایان 4 فیلم شاهکار اسپاگتی که به دست لئونه کبیر ساخته شد . 
اما به گفته ی خود لئونه شاهکار او روزی روزگاری در امریکاست که در دوران جوانی فیلم نامه ی ان را تکمیل کرده بود در ان زمان به لئونه پیشنهاد ساختن پدرخوانده به او داده شد اما بخاطر روزی روزگاری در امریکا او درخواست را رد کرده و فیلم خود را ساخت 
چندی بعد بعد از تکمیل پدرخوانده ها به دست نویسنده بزرگ کاپولا که با موفقیت همراه بود لئونه بعد از دیدن فیلم خود پشیمان بود که چرا خود فیلم را نساخت . در حالی که خیلی از طرفداران لئونه از این بابت تصمیم واقعا خوشحالند که لوئنه پدرخوانده را نساخت . زیرا اگر او پدرخوانده را میساخت دیگر روزی روزگاری در امریکایی نبود . از جمله ادامه دهنده های سینمای اسپاگتی میشه به کارگردان ایتالیایی انزو جی کاستلاری با با فیلم کئوما و همکاری اش با فرانکو نرو . 
جا داره از موسیقی زیبای موریکونه هم یادی کنیم که لئون باعث شد این بزرگ مرد پا به هنر سینما بزاره و با موسیقی زیبایش اثار لئونه را همراهی کنه .
لئونه در اواخر عمر خود در حال نوشتن نبرد در لنینگراد بود که بخاطر سکته ی قلبی کار خود را نیمه کاره گذاشت و حالا خبر از این قراره که تورناتوره ادامه دهنده ی این فیلم نامه رو به عهده گرفته .
سینمای ایتالیا
  • نویسنده

حکومت نظامی 
کاستا گاوراس

گروهی مخالف حکومت در اروگوئه به نام توپامارو (جنبش آزادی بخش ملی اروگوئه) کنسول کشور برزیل و یک آمریکایی را گروگان میگیرند و آنها را مورد بازجویی قرار میدهند و برای تحویل آنها به دولت شرطهایی میگذارند و .....

سیاست طویله ی قرمساق ها!!

فیلمی به شدت سیاسی با موسیقی متنی ویرانگر . یک سیلی ، یک تو دهنی از گاوراس به سیاست و امپریالیسم . گاوراس نشان میدهد که چگونه یک آمریکایی در پوشش کارشناس همکاری های عمرانی و آبادانی ، در کشوری دیگر به ماموران پلیس آن کشور شکنجه و سرکوب آموزش میدهد .

سکانسی که فلش بکی میخورد و در آن نحوه ی شکنجه ی آزادی خواهان توسط پلیس نشان داده میشود به شدت تاثیر گذار است و نابود کننده .

فیلم در شیلی ساخته شده است و یک سال پس از ساخت فیلم با روی کار آمدن دولت جدید شیلی به رهبری پینوشه حدود 30 نفر از بازیگران اهل شیلی این فیلم تبعید ، زندانی و اعدام شده اند .

از گاوراس دیدن این فیلم ها شدیدا توصیه میشود : 
Z ، جعبه موسیقی ، حنا کی ، شرق غرب است ، اعتراف ، پایتخت ، گمشده

فیلم حکومت نظامی

  • نویسنده

زندگی زیباست
روبرتو بنیگنی

قسمت دوم معرفی
نقد فاشیسم از جمله رسالت های این فیلم است. ایتالیایی که زخم این مکتب سیاسی و ماحصل از عِرق ملّی و نژادی پوچ راخورده است و سال ها در فلاکت آن باقی مانده است. فاشسیم که نوع معتدل تری از نازیسم در ایتالیا بود چند نسل را به بی راهه برد و باعث سرخوردگی فرهنگی در این کشور گردید. او در کنار انتقاد از فاشیسم دموکراسی را نیز به باد طنز میگیرد، در جایی او می گوید که انسان باید آزاد باشد و حتّی اگر دلش خواست در خیابان فریاد بزند امّا بعد از این که دوستش این کار را میکند او را به دیوانگی متّهم می کند و بیدرنگ خودش را نقض مینماید و این درد ته نشین شدن فاشیسم در فرهنگ مردم دوره جنگ در ایتالیاست. مساله ی نژادپرستی که جای خود دارد. او به عنوان نماینده دولت وارد مدرسه میشود و زیبایی ناف و گوشش را به رخ میکشد و در جای دیگر از خصوصیات نوعی جانور دریایی از تیره سختپوستان دم میزند. گویی بحث نژادی یک بحث زیستشناسی است و نباید فلسفه و مکتب یک ملّت باشد.
نقش گوئیدو و پسرش درست همان نقش رهبر و پیرو است. کسی که همواره تو را به سمت هدف راهنمایی میکند و تاکید میکند که دستیابی به این هدف جز با کسب مشقت میسّر نیست. او با طنزی غریب انسان های بدون راهبر را به کسانی تشبیه میکند که لباسی پوشیدهاند که روی آن نوشته شده: «الاغ!» و این لباس برازنده این انسان هاست.
به نظر میرسد بنینی در کنار هم چیدن یک موضوع جدی و تراژیک هم چون کار در اردوگاه مرگ و تم طنز موفّق عمل کرده است. فیلم همه مشقّت ها را نمایش میدهد بدون این که احساس کنیم مشقّتی وجود دارد، گویی اصلاً وجود ندارد و تا کنون این گونه به ما القا شده است. زندگی سراسر تلقین و سهل و ممتنع است. زندگی چیزی است ستودنی چون عشق دارد، احساس دارد، بازی دارد، غم و غصّههایش نمک هستند و اراده و مقاومت سرمشق اصلی است.
در حقیقت او فریاد برنده شدن در زندگی را میزند. زندگی که زیباست و سختی هایش بر زیباییش میافزاید. اگر او میخواست تنها از آدمکشی حرف بزند فیلمش تاریخ مصرف داشت و زود تمام میشد. اما او از زندگی حرف زده است. چیزی که تا وجود آدمی بر کره ی خاکی وجود خواهد داشت.
منبع: پرده شیشه ای

زندگی زیباست

  • نویسنده

هارولد و ماود
هال اشبی 
(کورت)، فرزند آرام مادری ثروتمند و سلطه‌جو (پیکلز)، هیچ دوستی ندارد و تنها به یک چیز علاقه‌مند است - مرگ. 
خودکشی‌های نمایشی و ظاهری او، و اصرارش به شرکت در مراسم تشییع جنازه با نعش‌کش خودش، مادر و روان‌کاوش را آشفته کرده است «هارولد» با زن پیری به‌نام «ماد» (گوردون) آشنا می‌شود که او هم پای ثابت تشییع جنازه‌هاست و «هارولد» می‌گوید که فلسفه زندگی‌اش، جست‌وجو برای تجربه‌های تازه است. مادر «هارولد» در همین فرصت، نعش‌کش او را با یک جاگوار عوض می‌کند و سعیمی‌کند با ترتیب دادن ازدواج «هارولد»، او را با مسئولیت‌های زندگی آشنا کند. اما تمام پیشنهادهای سرویس کامپیوتری زوج‌یابی، با حس طنز مخوف «هارولد» خراب می‌شوند، و تلاش «عمو ویکتور» (تاینر) هم برای بردن او به ارتش، به کمک «ماد» بی‌ثمر می‌ماند. «هارولد» دوباره جاگوار را با نعش‌کش عوض کند و بالاخره به مادرش اعلام می‌کند که می‌خواهد با «ماد» ازدواج کند. اما «ماد» که معتقد است زندگی باید در هشتادسالگی تمام شود در روز تولدش با قرص‌های خواب‌آور خودکشی می‌کند. به‌نظر می‌رسد که «هارولد» هم می‌خواهد خود را از بالای صخره‌ای پرتاب کند. اما این هم یک تظاهر به خودکشی است و او حالا برای ادامه زندگی رها شده است. 
هارولد و ماد همان حال و هوای «هرچه بادا باد»ی را دارد که مشخصه فیلم قبلی اشبی، صاحب‌خانه (1970) نیز هست. پوچی محض فیلم در آمیزه‌ای از فاس، هجو، کمدی سیاه و غرابت شاعرانه رخ می‌نمایاند. اما فیلم بی‌جهت در دو مسیر حرکت می‌کند و وحدت لازم را از دست می‌دهد. کمدی سیاه اوایل فیلم، به‌طرز گیرائی گروتسک است زیرا «هارولد»، پسر آرام و زیر سلطه مادر، تا حد عروسکی رقت‌انگیز تقلیل می‌یابد: عروسکی که منتظر طلسم جادو است تا بلکه جان بگیرد. اما پس از آن که «ماد» ، پری مهربان قصه در هیئت گوردون می‌آید و رابطه «هارولد» و «ماد» شکل می‌گیرد. فیلم چنان درگیر نمایش قراردادی احساسات آزادشده می‌شود که دیگر گوئی «هارولد» صرفاً عروسکی جان گرفته نیست بلکه موجودی کاملاً متفاوت است


فیلم هارولد و ماود

  • نویسنده

در تمام طول فیلم کاراکتری پیدا نمی شود که بتوان با او همذات پنداری کرد و این ضعف شخصیت پردازی باعث ایجاد فاصله بین تماشاگر و فیلم می شود. علاوه بر این با کاراکترهایی طرف هستیم که بعضا همانطور که بی مقدمه و الابختکی وارد داستان می شوند، به همان ترتیب رها می شوند. فیلمنامه ی فیلم با حفره های متعددی که دارد اسفناکتر است.

این حفره ها سوالات متعددی بوجود می آورد از جمله:
معرفی کاراکتر برانوین با آن مقدمه چینی که این تصور را در ذهن ایجاد می کند که گویا نقش اساسی و تعیین کننده ای در داستان فیلم ایفاخواهد کرد. حال آنکه تا آخر هر چه صبر می کنیم دیگر اثری از او نمی بینیم.
آواز گروه کر برای چه کسی است یا بهتر است بگوییم برای چیست و چه گرهی از داستان باز می کند؟
هدف از سقوط مادر و هیو به رودخانه چیست و اساسا چه تاثیری در پیشبرد داستان دارد؟ ( این علاقه به پرتاب کاراکترهای زن به داخل آب را در فیلم فیلمساز هم سلف فورد یعنی سرگیجه هیچکاک هم دیده بودیم. )
پسر خشک و عصاقورت داده ی صاحب معدن که بدون هیچ مقدمه و معرفی یکهو وارد فیلم می شود، از انگرد خواستگاری می کند و بعد از ازدواج هم هیچ گاه دیده نمی شود. چرا؟
توجیه منطقی وحشیگری کنترل نشده و بی دلیل معلم در قبال هیو و بی هوشی اش با یک ضربه مشت چیست؟
علاوه بر این سوالات، در ادامه به عمده ضعف های ساختاری و علی ومعلولی که در فیلم وجود دارد می پردازم.
تمهیدات دم دستی برای برانگیختن احساسات و ترحم تماشاگر با ایده های خامی چون بیماری و کتک خوردن هیو و تحقیر بی دلیلش توسط معلم و نیز پرتاب دو پرنده به اتاق برای القای معصومیت او.
شخصیت هایی که بی مقدمه و باسمه ای بعد از کتک خوردن هیو برای آموزش یکروزه فنون نبرد تن به تن به هیو و حال گیری از معلم، به داستان الحاق می شوند.
دعوای مسخره هیو با پسرک زورگوی فیلم و مشت هایی که به طرز احمقانه ای اصرار دارند که هوای بالای سر هیو را بشکافند. 
داستان عشقی انگرد و گرافید بدون هیچ تعامل واقعی با همدیگر که فقط به چند نگاه و صحبت های گاه به گاه خلاصه می شوند. اینها برای پایه گذاری یک رابطه عاشقانه کافی نیستند و در نتیجه نچسب و خام جلوه می کنند و بیشتر مناسب حال دخترکان احساساتی و تازه به بلوغ رسیده است.
شوخی های بی مزه در طول فیلم. پچ پچ و خنده ی زنان با دیدن هیو که صحنه های خاله زنکی فیلمفارسی ها را به یاد می آورد.
قاب های تکراری و نخ نمای کاراکترهایی که با شنیدن صدای آژیر به صورت متوالی سرشان را به نشانه هراس مثل بز بالا می گیرند و به افق (دود) می نگرند.
قاب های چند نفره ای که کارگردان به زور و به دم دستی ترین شکل ممکن چند نفر را مثل گوسفند در یک قاب چپانده و نیز قاب های ساده و تکراری از مکالمه دو کاراکترکه عاری از هر نوع خلاقیتی است.
کشیش بدترکیبی که با سطحی ترین تمهید، این بدترکیبی اش مستمسکی بوده است برای القای حس تنفر از این شخص.
مردم الکی خوش و بی دغدغه ای که کلا یا در معدن کار می کنند یا دور و بر خانواده هیو می پلکند و مهمترین دغدغه شان شکمشان است و می گساری در همه حال.
و اینها همه حکایت از برنامه ریزی ضعیف و فکرنشده روی فیلمنامه و کم حوصله گی در کارگردانی است.
و در پایان دیالوگ ها و نریشن های گلدرشت و نتیجه گیری اخلاقی کودکانه جان فورد با این جملات:
مردایی مثل پدر من نمی تونن بمیرن. اونا هنوز با منن... و برای همیشه در خاطر من محفوظ و دوست داشتنی باقی خواهند ماند.
کلام آخر اینکه اگر فیلم دره من چه سرسبز بود را یکی از بهترین فیلمهای جان فورد به حساب بیاوریم، وای به حال بدترین فیلمش و وای به حال تاریخ و هویت کشور و ملتی که قرار است فورد نگارنده اش باشد.

فیلم دره من چه سرسبز بود

  • نویسنده