" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۷۸ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است


"جویندگان" یا خارش 7 ساله -

 بخش دوم

...حال فارغ از شوخی های بی مزه و خاله زنکی مختص سینمای فورد ( حمام کردن مارتین و دعوای مسخره اش با چارلی – که به برکت وجود همین چارلی شاهد یکی از سخیف ترین مثلث عشقی های تاریخ سینما هستیم – و ... ) که جز زمان، چیز دیگری به فیلم اضافه نمی کند می رسیم به صحنه ای که مارتین و ایتن از چنگال اسکار و یارانش فرار می کنند. سرخپوست های باهوشی که با دزدیدن گاو، مردها را فرستاده بودند دنبال نخود سیاه تا با خیال راحت هر کاری دلشان خواست بکنند، الان مغزشان از کار افتاده و نمی دانند چطور 20 نفری، 2 نفر را محاصره کنند و بکشند. و به این ترتیب ما می فهمیم که دشمنان قهرمان داستان نه تنها پلیدند که احمق نیز هستند.

در پایان هم که مردهای روستا بعد از n سال به خود می آیند و بالاخره دسته ی اسکار را پیدا می کنند و آماده ی انتقام می شوند. این وسط نمی فهمیم حضور ستوان کرین هیل چه گرهی از داستان باز می کند و ظاهرا صرفا برای شیرین کاری و لودگی به فیلم اضافه می شود.

آمریکاییهای شجاع حمله می کنند و سرخپوست های احمق فقط نگاه می کنند و مثل چهارپایان این ور آن ور می دوند و به مغز کوچکشان نمی رسد که از رئیسشان محافظت کنند. رئیسی که آخر سر معلوم نمی شود به دست چه کسی به قتل می رسد.

ایتن یکهو متحول می شود و از کشتن دبی منصرف می شود و او را در آغوش می گیرد و به خانه می آورد. مادر بزرگ خرفت اشک شوق می ریزد و برای بامزه بازی بیشتر آنجای کشیش روستا اووف می شود، لوری و مارتین به هم می رسند و طبق معمول شما سالم می مانید و دشمنانتان همگی نابود می شوند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود.

در پایان یادی کنیم از نماهای زیبا و چشم نواز و بازی مسلط جان وین که جویندگان را قابل تحمل تر از فیلمهایی نظیر دره ی من چه سرسبز بود و ... می کند.

فیلم the searchers

  • نویسنده

شور زندگی :
داستان فیلم درباره زندگی نقاش شهیرهلندی ونسان وان گوگ است که خالق اثاربرجسته ای چون گلهای آفتابگردان می باشد.این فیلم محصول سال 1956 امریکا است که بر اساس رمانی از ایروینگ استون ساحته شده است که توسط نورمن کوروین اقتبا س وتنظیم گشته است.شور زندگی یک اثر بسیار برجسته است. تمام پلان های فیلم مملو ازرنگ های زیبا وخیره کننده می باشد.
این فیلم در سال 1957 در چهار بخش نامزد دریافت جایزه اسکار شد. در نهایت انتونی کویین توانست اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را از ان خود کند.. در جوایزفیلم گلدن گلوب نیز کرک داگلاس جایزه بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد.

فیلم شور زندگی

  • نویسنده


** آن مرد محبوس شده تنها **

وقتی جایی صحبت از تنهایی میشود غیر ممکن است که بعد از تماشای فیلم چهره سرماخورده و رنگ پریده «ایوان لاک» را به یاد نیاوریم. لاک / locke روایتی است از گره خوردن زندگی پیمانکار یک شرکت بزرگ در بسط آدم های رنگی این روزها که اتفاقا همان ابتدا آقای فیلمساز،صریح و قاطع از کاراکتر وفادار و منطقی‌اش که میخواهد همه چیزهایی که بهم ریخته را درست کند پرده بر میدارد. ایوان لاک بر اثر رابطه ای پنهان با همکار سابقش (که زنی مسن و تنهاست) صاحب فرزندی شده و یکباره ، نیمه ‌شب محل کارش را ترک میکند و قید خوردن سوسیس مخصوص خودش همراه با فرزندانش و تماشای فوتبال را میزند تا لحظه بدنیا آمدن فرزندش در بیمارستانی در لندن باشد و جایی هم رئیسش بعد از 10 سال لاک را تهدید به اخراج میکند اما لاک با صبر و بردباری خاصّ خودش به اصرار میگوید «9 سال ، فقط 9 سال نه 10 سال» و بعد از اینکه از کار اخراج میشود قول برطرف کردن موانع را میدهد و اتفاقا لاک کارش را خوب و صبورانه جلو می‌برد و در عین حال آرام است ، حتی واکنشش به بی اهمیتی همکارش در نقطه ای که همه چیز را از دست داده این است که فقط آرامش خودش را تا هنگام قطع تلفن کنترل میکند. درست است که ایوان خبط و خطائی قابل تامل انجام داده ولی این تلاش های سرسختانه اش برای نگه داشتن خانواده و فرزندانش تحسین برانگیز است.
نمی‌خواهد مقهور این تراژدی باشد ، قبول که برای بدنیا آوردن پسری از همکارش مصمم است اما بودن دلیلی منطقی نوع نگرش تماشاگر به ایوان لاک‌ی که نمیخواهد فرزندش همانند خود او تا سالیان سال از نبود پدر ضربه بخورد را مرموزانه‌ تر میکند. آری ، اینها را از صحبت های لاک و جدل او با پدر خیالی‌اش که روی صندلی عقب نشسته می‌فهمیم که انگار دل پری هم از پدرش (اگر بتوان اسمش را ، پدر گذاشت) دارد.
وقتی لاک را محصور در یک ماشینِ در شب حرکت کرده ای می‌بینیم که سرنوشت‌اش از طرفی در دستان کارگرهای لهستانی روزمزد سرخیابان است و از طرفی دیگر در دست همسره جدائی طلب خشمگین اش است. تماشاگر بی اراده صحنه هایی که ما فقط صدایشان را از طریق تلفن می‌شنویم، در ذهن تجسم میکند. خانواده لاک ، همکار زنش،که فرزندشان نیز دارد بدنیا می‌آید،کارگران پروژه در شرکت بتن ریزی ، پرستاران بیمارستان و... هر کدام در ذهن ما به گونه های مختلفی از انسان ها با چهره ها و اخلاق های گوناگون مبدل شده اند. شخصیت ما ، پشت فرمان،در یک ماشین حبس شده و زندگی در پس‌زمینه در جریان است.
وقتی کمی بیشتر از یک ساعت تصاویر متحرکی از یک شخصیت مستاصلِ زندانی شده در ماشین می‌بینیم و روایت در زمان واقعی سیر میشود و حتی لحظه ای هم احساس خستگی و تکرار به بیننده تزریق نمیشود یعنی عملکرد فیلمساز بسیار خوب بوده و می‌بایست مدیون فیلمنامه و اجرا خوب استیو نایت (نویسنده وکارگردان) باشیم که به نحوی بیننده را درگیر کاراکتر (استیو نایت) کرده که ترغیبت به تماشای ادامه فیلم میشود. شخصیت پردازی بی نقص،داستانی که در طول فیلم جزئیات را به کمال می‌رساند و باعث میشود لاک / locke به اثری بسیار خوب و تماشایی تبدیل شود. پایان - نقد و بررسی فیلم Locke

بازیگران : تام هاردی
کارگردان : استیون نایت
محصول سال 2014 | زمان : 85 دقیقه
فیلم آن مرد محبوس شده تنها

  • نویسنده

"جویندگان" یا خارش 7 ساله - بخش اول

فیلم با ورود ایتن (جان وین) به کانون گرم خانواده ادوارد شروع می شود و همین ابتدای کار می فهمیم که حس بویایی این خانواده از سگشان قوی تر است.
بعد از یک مقدمه چینی خوش رنگ و لعاب و دزدیده شدن گاو یکی از اهالی روستا، داستان فیلم خیلی زود وارد بحران می شود و انتظار می رود که با یک فیلم با ساختاری قوی و روایتی جذاب طرف هستیم ولی...
ولی طولی نمی کشد که این خوش خیالی به سرخوردگی می انجامد. سرخپوست های متجاوز لعنتی مطابق پیش بینی ایتن، خانه ی ادوارد را آتش می زنند، مادر، پدر و دختر بزرگ خانواده را می کشند و دبی را بعنوان غنیمت جنگی با خود می برند.
رابین وود در مقاله ای با اشاره به تناقضی که در محتوای فیلمهای آمریکایی وجود دارد می نویسد: " یک ملت زمانی آزاد است که از تجاوز و غارت در امان باشد اما برای آمریکا چنین آزادیی دقیقا با تجاوز و تعدی بدست آمده است (با انقیاد بر سرخپوستان و سرکوب آنها) ". نگاه فاشستی فورد به ماجرا، جای آمریکاییها و سرخپوستان را در اینجا عوض کرده و در واقع این سرخپوست ها هستند که آمریکاییها را مجبور به دفاع از جان و مال و فرزندانشان می کنند.
در ادامه، فیلم با روندی بسیار کشدار و طولانی به سفر مارتین و ایتن برای یافتن دبی می پردازد. سفری که n سال طول می کشد و در این حین دبی از یک دختر خردسال به زنی بالغ تبدیل می شود. حال با اندکی تامل برای هر یک از دو کاراکتر مارتین و ایتن یک تناقض اساسی مطرح می شود.
1. ایتن: انگیزه ی او از یافتن دبی چیست؟ n سال از زندگی اش را تلف می کند که برادرزاده اش را پیدا کند و بکشد؟ یا اسکار را پیدا کند و به همراه مارتین دست و پاچلفتی، 2نفری 100 نفر را بکشند و انتقام بگیرند؟ جواب هر کدام مثبت باشد باید به مغز ایتن (یا بهتر بگوییم جان فورد) شک کرد. با این اوصاف خارش 7 ساله برای این فیلم اسم با مسماتریست تا جویندگان.
مرتبط با موضوع باز ارجاع می دهم به جمله ای از رابین وود: " به راستی چه تفاوتی می توان بین یک قهرمان تکروی سینمای وسترن یا گانگستری هالیوود با یک قهرمان فاشیستی قائل شد؟ آیا علایم مشخصه ی سینمای وسترن و گانگستری در فلسفه ی فاشیسم یکدیگر را نفی می کنند یا به گونه ای دیگر رشد می کنند؟

2.مارتین: اساسا یک آدم یا بی بخار است یا با بخار و حد وسطی وجود ندارد. ولی این مسئله در مورد مارتین ابهام بزرگی است که ناشی از ضعف در شخصیت پردازی است. آخر سر تکلیفمان روشن نیست که پشتکار مارتین را در یافتن خواهرش دبی باور کنیم یا بی مسئولیتی اش در قبال نامزدش لوری؟

فیلم جویندگان

  • نویسنده

یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما که گذشت زمان نه تنها از ارزش آن نکاسته،بلکه آن را چند برابر کرده فیلمی است با نام پرواز بر فراز آشیانه فاخته(در ایران:دیوانه از قفس پرید).نقطه قوت این فیلم فیلمنامه درجه یک آن است که بر اساس کتابی با همین عنوان نوشته کن کیسی است که وجوه روانکاوانه فوق العاده ای در آن موج می زند.هامون و گلدمن در نگارش فیلمنامه شان به کتاب بسیار وفادار بوده و کاراکترهای فیلم به خصوص مک مورفی و راچد را بسیار نزدیک به آن خلق کرده اند.این دو بیشتر هم وغم خود را صرف پردازش شخصیت ها کرده و در این باب تنها به کاراکترهای اصلی اکتفا نکرده و شخصیت های فرعی را نیز از این فیض محروم نکرده اند!.به عنوان مثال می توان به مارتینی و چزویک اشاره کرد که با شیرین کاری هایشان فضا را تلطیف کرده و از غم و اندوه سنگین حاکم بر فضای تیمارستان کاسته اند.در نقطه مقابل بیلی قرار داده شده تا با پایان تراژیک زندگی اش تماشاگر را بهت زده کرده و حسی همانند مک مورفی درش ایجاد کند.مک مورفی به عنوان یکی از بهترین شخصیت های تاریخ سینما،نقشی کلیدی در موفقیت فیلم داشته و در کنار پرستار راچد تیم دو نفره فوق العاده ای به وجود آوردهاند.یکی از بهترین سکانس های فیلم که بسیار هم خوب نوشته شده،سکانس بازی بسکتبال مک مورفی در آسایشگاه است که دیالوگ های فوق العاده ای هم دارد.همینطور سکانس گردش بیماران در شهر و قایق سواریشان است که جزئیات ظریف فوق العاده ای در آن به کار رفته و جذابیت هایشان را دو چندان کرده است.تعلق اسکار بهترین فیلمنامه به دیوانه از قفس پرید یکی از عادلانه ترین اسکارهای تاریخچه اسکار است که همگان بر محق بودنش صحه گذاشته اند...

فیلم دیوانه از قفس پرید

  • نویسنده

فیلم: (Hachi: A Dog's Tale (2009
کشور  2010 USA
کارگردان: Lasse Hallström
خلاصه داستان واقعی:
در ۱۹۲۴ هایدسابورو اوئنو، استاد دانشکده کشاورزی دانشگاه توکیو، سرپرستی هاچیکو را که سگی از نژاد آکیتا و به رنگ قهوه ای مایل به طلایی بود به عهده گرفت. در طول زندگی صاحبش، هاچیکو در پایان هر روز به استقبال او در ایستگاه شیبویا می رفت. این دو عادت روزانه خود را تا می ۱۹۲۵ ادامه دادند، هنگامی که پروفسور اوئنو دیگر از کار برنگشت. پروفسور که دچار خونریزی مغزی شده و مرده بود، هرگز به ایستگاهی که هاچیکو منتظر او بود نیامد. اما هر روز و به مدت نه سال بعد هاچیکو دقیقا هنگامی که قطار به ایستگاه می رسید منتظر اوئنو می ماند.و....
پس از مرگش به یک سمبل تبدیل شد و از روی زندگی او کتابی نوشته و سپس فیلمی تهیه گردید و در توکیو و در ایستگاه قطاری که هر روز به انتظار ورود پروفسور شابرو اوئنو می‌ایستاد نیز مجسمه یادبودی بنا گردد.

فیلم هاچیکو

  • نویسنده

روح کندوی عسل
ویکتور اریس

دو خواهر کوچک به نامهای آنا و ایزابل که در روستایی همراه با پدر و مادرشان زندگی میکنند به دیدن فیلم " فرانشکتاین " به کارگردانی " جیمز ویل " میروند ، آنا خواهر کوچکتر به شدت تحت تاثیر فیلم و شخصیت فرانکشتاین قرار میگیرد و در دنیای واقعی خود به دنبال این شخصیت میگردد و ....

اریس این کارگردان با استعداد اسپانیایی ما را وارد دنیای پاک و معصوم کودکان میکند . آنا در خانواده ای زندگی میکند که مادرش برای معشوقش نامه مینویسد ، پدر همیشه سرگرم زنبورها و کندوهاست ، خواهرش ایزابل هم همیشه در حال شیطنت است . اما انا به دنبال کسی است تا همنشین و همصحبتش شود . و این " کس " را در شخصیت فرانکشتاین در فیلم میابد و به دنبال آن میگردد .

فیلم به دوران دیکتاتوری فرانکو و جنگهای داخلی در اسپانیا نیز میپردازد . جایی که ما هیچوقت این خانواده را باهم در سکانسی نمیبینیم . از هم دور هستند گویی . سردی حکم فرماست . در اوایل فیلم فرانکشتاین در سینما صحنه ای را میبینیم که دولت فرانکشتاین را موجودی بی خدا معرفی میکند و میگوید برای امنیت جامعه باید این موجود را کشت . این صحنه نشان دهنده ی یکی از تبلیغات فرانکو برای مغشوش کردن افکار عموم است. او انقلابیون مخالف او را مانند غول های بی خدایی معرفی می کند که باید برای امنیت ملی کشته شوند. اریس این امر را وقتی کاملا مشخص می کند که آنا در هنگام جستجوی فرانکشتاین فردی انقلابی را پیدا می کند و فکر می کند او فرانکشتاین است. و بعدها آن مرد جوان توسط نظامیان در کلبه ای به قتل میرسد . در فیلم ما آنا را می بینیم که فرانکشتاین را صدا می کند و او را فرا می خواند این نیز نشان دهنده ی این است که اسپانیا جمهوری را فرا می خواند. (این پاراگراف کپی پیست میباشد)

فیلم The Spirit of the Beehive

  • نویسنده

عمو بونمی که میتواند گذشته اش را به یاد بیاورد
آپیچاتپونگ ویراستاکول

عمو بونمی پیرمردی است بیمار که در خانه ای در روستا در باغش زندگی میکند ، جن خواهر همسر فوت شده ی بونمی به همراه تونگ پسر جن به دیدن بونمی می آیند تا در این روزهای سخت بیماری کمک عمو بونمی باشند ، شبی وقتی بونمی و جن و تونگ سر میز شام نشسته اند ، همسر فوت شده ی عمو بونمی به همراه پسرشان که سالها قبل گم شده به یکباره سر میز شام ظاهر میشوند ، همسر بونمی یه شکل یک روح و پسرش در هیبت یک میمون و ......

شاهکاری از آپیچاتپونگ ویراستاکول و سینمای تایلند . سرتاسر فیلم با نماهای بلند ، سکوت و سکون رو در رو خواهید شد . اما سکوت و سکونی که ویرانگر است . سکانس ظاهر شدن روح همسر بونمی و پسرش به شکل یک میمون و برخورد مونمی و تونگ و جن با آنها عالیست . یا بهتر بگویم وحشتناک است !! نگاه آپیچاتپونگ ویراستاکول به مقوله ی مرگ با دیدگاه مردمان مشرق زمین در هیبت این شاهکار بسیار دیدنی و تفکر بر انگیز است .

فضای فیلم به شدت غیر عادی ، ویرانگر و ماوراییست . فیلم و موسیقی متن همراهش همراه با سکوتش شما را وارد دنیایی مرموز و مه گرفته میکند . جایی که بدون شک در آن گم و مبهوت خواهید شد .

ویراستاکول در جایی در مورد فیلمش گفته : فیلم درباره اشیاء و افرادی است که تغییر حالت پیدا می کنند یا هویت دیگری می یابند ، وقتی شما فیلمی درباره مرگ و تناسخ می سازید متوجه می شوید که خود سینما هم با مرگ روبه رو است. عمو بونمی از آخرین فیلم هایی است که روی نگاتیو ضبط شده، حالادیگر همه از دوربین دیجیتال استفاده می کنند.

از این کارگردان مهجور و با استعداد دیدن این فیلمهای را نیز پیشنهاد میکنم :

شی ناشناخته در ماه ، با شادی برای تو ، نشانه ها و یک قرن ، بیماری استوایی

فیلم عمو بونمی

  • نویسنده

نقدی بر جاده فدریکو فلینی:
مقدمه:
جاده بعد از روشنایی واریته، شیخ سفید و ولگردها چهارمین فیلم فدریکو فلینی است. دو فیلم اول فیلم های به شدت متوسطی هستند. روشنایی وارنیته یک فیلم کاملا شخصی از فلینی است که به حال و هوای سیرک و اتفاقات زندگی افراد در آن می پردازد. دومین فیلم او شیخ سفید در رابطه با باورهای غلط مردم نسبت به بازیگران در سینما که آنها را انسان های کامل و بی نقصی می شناسند می پردازد. با این که از ایده ی خوبی برخوردار است ولی پرداخت متوسطی دارد و در همان سطح باقی می ماند.فیلم سوم از حیث ساختار مقدار زیادی از 2 فیلم قبلی بهتر است و به زندگی ولگردها و دغدغه ی آن ها در زمان خود نشان می دهد. فلینی در این سه فیلم به شدت پایبند و وفادار به نئورئالیسم دوست بزرگ خود روسلینی است. مخصوصا ولگردها که به عمق و ریشه ی زندگی ایتالیایی می رود و برای اولین بار به گفته ی خود فلینی زندگی قشر متوسط و پایین ولگردهای ایتالیایی را نشان می دهد و قصدش هم مسلما نقد کردن آن دوران نیست. همانطور که هنر نشئت گرفته از زمانه ی خود است نئورئالیسم هم زاده ی حکومت فاشیستی آن دوران ایتالیاست. فلینی و کلا نئورئالیست به دنبال وارد کردن سینما به عمق زندگی مردم و قابل لمس شدن آن بوده است.( چیزی که استارتش را در رم شهر بی دفاع با روسلینی زده بود.) و اما جاده.فلینی در جاده پا را فراتر می گذارد. او با نگه داشتن سبک نئورئالیست وجه دیگری به آن اضافه می کند که به گفته ی خودش شباهت زیادی با رویاهایش دارد.چیزی که منتقدان آن زمان را به انتقاد وا داشت. 
نقد فیلم:
جاده با نمایی از دریا آغاز می شود. صدای بچه هایی کوچک که جلسومینا را صدا می زنند. جلسومینا از پس دریا به طرف بچه ها حرکت می کند. بچه ها او را به طرف مادرشان می برند. او خیلی زود متوجه می شود که خواهرش رزا مرده است و باید جایگزین او همراه با مردی سفر کند که درنگاه اول از او می ترسد. البته باید به او حق بدهیم. زامپانو مردی بلند قد و بدخویی است. او در جواب این سوال مادر جلسومینا که گفته است که می تواند از او مراقبت کند. می گوید که پیشتر از این ها از سگ ها هم به خوبی نگه داری کرده ام. این شروع جاده است. راهی پر پیچ خم که یک معرکه گیر به نام زامپانو با دستیار دلقک نیمه ابلهش جلسومینا آغاز میکند.( ابله نه به مانند ابله داستایوفسکی او کم حرف و سر به زیر). زامپانو زندگی حسرت بر انگیزی دارد. او یک ماجراجوی به تمام معناست. تمام زندگیش در تک بند موتورش خلاصه می شود که حتی برای خوابیدن هم به آنجا پناه می برد. جدا از سیستم و قید و بند زندگی رایج انسانی. زامپانو سمبل سختی و خشونت است. زمانی که جلسومینا از یاد گرفتن زدن طبل عاجز می ماند. ترکه ای بر می دارد و به پاهای لخت و مظلوم او می زند. جلسومینا نماد سادگی و عشق است. او حتی راضی می شود برای خندان کودک فلجی که بر تخت خوابیده است.شکلک در بیاورد. بچه ها هم به خاطرسادگیش او را می پرستند.اولین نقطه ی عطف در رستوران صورت می گیرد. جلسومینا زندگیش تا زمانی که با زامپانو به رستوران برود خیلی کوچک بود. غذاخوردنش را به یاد بیاورید. گویی مهمترین نیاز زندگیش را برطرف می کند. ولی این زندگی کوچک با ورود یک پتیاره دگرگون می شود. جلسومینا به مهربانی های زامپانو به آن فاحشه حسادت می کند. حسی که پیش از این تجربه نکرده بوده است. در مقابل زامپانو تنهایش می گذارد و در جواب سوال جلسومینا که آیا او را دوست دارد؟ سکوت میکند. ولی ما را راضی نگه می دارد. چون زمانی که با او همبستر می شود. از سکس با او پرهیز میکند. او دیویست که از نشان دادن احساسات عاجز است. 
جلسومینا 2 بار این انتخاب را داشت که زامپانو را تنها بگذارد.ولی بعد از مواجهه شدن با یک دلقک از تصمیم خود منصرف می شود. اولین بار زمانیست که زامپانو به زندان افتاده است و او این انتخاب را داشت که همراه با سیرک از دست زامپانو خلاص شود. ولی می گرید. به پوچی رسیده است. به دلقک که شباهت زیادی به خودش دارد می گوید که ادامه ی زندگی برای یک انسان بی ارزشی همچون او چه ارزشی دارد. دلقک هم در اوج سادگی یک سنگ را به او نشان می دهد. دلقک می گوید این سنگ همچو او بی ارزش است ولی این را بدان که خدا چیزی را بی هدف خلق نمی کند. جلسومینا با گذاشتن سنگ در جیب به اصل انسانیت خود که حق انتخاب است پی می برد. او زامپانو را که عاشقش است انتخاب می کند. بار دوم که می توانست زامپانو را ترک کند زمانیست که یک راهبه زن از او می خواهد در کلیسا بماند. ولی جلسومینا که از رفتار فاشیست مابانه راهبان با خبر بود به دنبال عشق خود با چشمانی گریان می شتابد. در مقابل زامپانو بلاخره تاوان عصبانیت ها و خشونت هایش را می دهد. او دلقک را که در پی آزار او بوده است را پیدا می کند و ناخواسته با دوضربه او را می کشد و نقطه ی عطف دوم رخ می دهد. جلسومینای نیمه دیوانه که تحمل این حجم از خشونت را ندارد کاملا دیوانه می شود. او گریه و زاری می کند و دلقک را بی اختیار صدامی کند. زامپانو که صبرش از به سر می رسد از روی ناچاری رهایش میکند. جلسومینا را از این هم تنها تر می کند. زامپانو او را در حالی که روی زمین کنار آتش خوابیده است تنها می گذارد. آخرین ودای ما با جلسومینا لبخند گرمیست که او در خواب می زند. چند سال می گذرد. زامپانو هنوز تنهاست. او در حالی که عرض جاده را طی می کند صدای آهنگی او را سر جایش می نشاند. به دنبال صاحب صدا می چرخد. او زن رختشویست که آهنگ سوزناک جلسومینا را زیر لب میخواند. زامپانو از او آدرس صاحب صدا را می پرسد. زن رختشو می گوید صاحب موسیقی دیوانه ایست که چند سال پیش به خاطر گریه و زاری زیاد مرده است و این آهنگ را قبل از مرگ زمزمه می کرده است. و اینجاست که نقطه ی عطف سوم در زامپانو ایجاد می شود. یک تحول عظیم در پس او ایجاد شده است. او تحمل مشقت فشاراین عشق را ندارد و به مشروب پناه می برد. او را به خاطر خوردن مشروب زیاد از کافه به بیرون می اندازند. زامپانو در تاریکی شب در حالی که از مستی زیاد تلو تلو می خورد به دریا پناه می برد. دریا جاییست که جلسومینا از آن ظهورکرده بود. او خالصانه و بی پرده به دریا هجوم می برد و زیر فشار این عشقی که نصیبش شده به زانو در می آید و برای اواین بار می گرید. دوربین به صورت او نزدیک می شود و ما تحول و خلق یک تراژدی را به طول کامل در وجود او حس می کنیم. دوربین دور می شود و زامپانو را در حالی که بر شن های ساحل چنگ می زند تنها می گذارد. این زامپانوست مردی که زنجیر آهن هم در مقابل قدرت بازوان او کم آورده است. او اسیر یک موجود کوچک و ضعیف که حتی از پس خود هم بر نمی آید شده است.
دلقک راست می گفت: هر چیزی توی این دنیا با هدفی خلق شده است.

فیلم la starda

  • نویسنده

پیرو خوله - ژان لوک گدار

"اگر پیرو خوله را نبینیم مثل آن است که از گودار، از نقد سینما و از خود سینما هیچ نمی دانیم." ( آندره ته شینه )
"بعد از تماشای این فیلم بود که من از خود پرسیدم هنر چیست؟ تنها پاسخی که پیدا کردم این بود: هنر امروز، ژان لوک گدار است." ( لویی آراگون )
آیا در این فیلم باید در جستجوی تمی و حرفی بود؟ در این حال جز ستایش آزادی و عشق به آن چیزی پیدا نمی شود. آزادی تا حد هیجان، تا حد افراط و تا مرز آنارشیسم - نه به معنای هرج و مرج طلب، که به معنای درهم فرو ریزنده ی سنت های کلاسیک حاکم بر تدوین و تالیف یک فیلم، از سوژه و سناریو گرفته تا دکوپاژ و مونتاژ - آزادی تا آنجا که از هر چیز فرار کنیم حتی از عشق، حتی از خود.

فیلم پیرو خوله

  • نویسنده