" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۷۸ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

فیلم سولاریس ساخته اندره تارکوفسکی محصول 1972 در این فیلم دانشمندان یک ایستگاه فضایی در مدار یک سیاره ناشناخته قرار می گیرند که خاصیت عجیبی دارد و با جسمیت بخشیدن به بدترین خاطرات زندگی انها دچار تجارب دردناکی می شوند ...سیاره ای که گویا زنده است خوداگاهی دارد..رفتگان این دنیا را از حافظه انسان دراورده وبه انها جان می بخشد...این دانشمندان دیگر حاضر به برگشت به زمین نیستند...کریس کلوین روان شناس که خود همسرش را از دست داده مامور رسیدگی به این موضوع می شودو........................ استیون سودربرگ هم در سال 2002 نسخه دیگری از این فیلم ساخت...تارکوفسکی فیلمی با تصاویر طبیعی و مرثیه گون ساخت و سودربرگ جهان پررمز و رازفیلم تارکوفسکی را در 100 دقیقه خلاصه کرد تا تماشاچی راضی از سینما بیرون بیاید و در پی ساختن جهانی خاص برای خودش نبود ....فیلمی که تارکوفسکی در ان جهان خود را افرید وجهانی با باورها و مفاهیم وفلسفه ای جدید...باید دید و غرق فیلم شد و اجازه داد لذت تماشای این فیلم انسان رو در بگیرد

  • نویسنده

بزرگراه گمشده 1997
دیوید لینچ
فرد (بیل پالمن) نوازنده ی ساکسیفون توسط شخص یا نیرویی مرموز با فیلمهای ویدیویی که از خانه و زندگی و اتاق خوابش بطرز مرموزتری! گرفته شده و برایش فرستاده می شود به خیانت همسرش رنه (پاتریشیا آرکت) پی می برد، او که از ناتوانی جنسی رنج می برد رنه را می کشد و بعد از دستگیری در زندان طی یک فرایند عجیب شبیه دگردیسی به جوانی مکانیک بنام پیت تبدیل می شود و...

در بزرگراه گمشده پس از چند سکانس اولیه در مورد زوجی که رابطه ای سرد و خشک دارند و ناتوانی مرد و خیانت زن و.... که اطلاعاتی نسبی به تماشاگر داده می شود،درست پس از تبدیل فرد به پیت وارد چنان ماجرای مبهم و پیچیده ای می شویم که بعید نیست همچون بزرگراه گمشده،ما هم گم شویم!... و این ابهام و پیچیدگی سکانس به سکانس رشد می کند و بزرگتر می شود، در این داستان دو ساعته شما هیچ مسئله یا موضوع قطعی نمی یابید و با نمونه ای کامل از اصل عدم قطعیت مواجه هستید،و لینچ بجای گره گشایی از داستان که از اصول اولیه هر فیلمنامه ایست بیشتر و بیشتر گره می زند....با هر بار دیدن بزرگراه گمشده(که بی شک و شبهه تماشاگر فیلمباز و سینما دوست بیش از یکبار آنرا خواهد دید) راز و رمزی جدید در فیلم کشف خواهید کرد و این تجربه ایست که برای من اتفاق افتاده است.

آثار لینچ شبیه به دامی ست که مخاطب در آن چون صید گرفتار می شود و گیج و گنگ در پی یافتن مرز بین واقعیت و رویا به تکاپو می افتد غافل از آنکه صیاد با مغز نابغه و هوش سرشار خود این مرز را پاک و محو کرده است تا صیدش را با فیلم تنها بگذارد!... تنها و روبرو با دنیایی وهم انگیز و رازآلود و این خود مخاطب ست که کلید رمزگشای داستان است و درست به همین دلیل است که در برابر راز و رمز آثار وی به تعداد تماشاگران کلید و تاویل و پاسخ یافت می شود.

لینچ این نبوغ مسلم سینمای معاصر،ناخودآگاه خود را به ناخودآگاه مخاطب تزریق می کند و شبیه به اثر افیون توهم را وارد سلول های مغز او می کند،او نظم حاکم بر روان و زندگی انسان را به هجو می کشد،او به ما می گوید اگر ما واقعیت هستیم پس رویا کجاست؟!...آثار او در اوج غیرواقعی بودن همان حقیقتی است که اکثر انسان ها سعی در پنهان کردنش دارند،حقیقت رویاها و تخیلاتشان!

لینچ راهبی ست که تصاویر مراقبه هایش را در آثارش پیش چشم مخاطب قرار می دهد و دوستان می دانند که مراقبه یک نوع تکنیک ذهنی ست که انسان را قادر می سازد به درون خود شیرجه ای عمیق زده و لایه ها و سطوح زیرین ذهنی خود را بررسی کند و از طریق آن به ناخودآگاهی کامل،هوشی مطلق،خلاقیتی محض،و یا حتی به نامحدود و عرش اعلی برسد!

لینچ نقطه ی عطفی ست در تاریخ سینمای جهان و هنر و این را حتی کسانی که قادر به فهم آثار وی نیستند نیز نمی توانند کتمان کنند!...

پی.نوشت: 1.من پسری کوچک و شیطان دارم که هیچ درکی از زمان و ساعت و ... ندارد فرق بین رویاها و واقعیت را نمی فهمد،برای او خواب ها و کابوس هایش همان قدر واقعی ست که پیتزایی که دوست دارد و من برایش می خرم و...دنیای #لینچ شباهتی غریب به دنیای او دارد!
2.معروفترین رمان سورئال ایرانی بوف کور صادق خان هدایت است که نمی دانم لینچ آن را خوانده یا خیر ولی شباهت های عجیب بین فیلم او و کتاب هدایت را نمی توان نادیده گرفت!

فیلم بزرگراه گمشده

  • نویسنده

یادداشتی بر ماهی و گربه اثر تحسین شده شهرام مکری
تکرار دایره‌وار
خلاصه داستان : سال ۱۳۷۷ رستوران بین راهی در شمال ایران به علت تخلفات بهداشتی بسته شد. اتفاقی که در آن دوران به دلیل تکران شدنش خبری آشنا برای مردم بود . چندی بعد سه آشپز آن رستوران به علت آنچه که پخت گوشت غیر احشام نامیده شد به زندان رفتند . اخبار مربوط به این اتفاق چندروزی تیتر حوادث مطبوعات بود و شایعاتی درباره پخت گوشت انسان مجلات زرد را پر کرده بود . گفته می شود پلیس بعد از اخبار ناپدید شدن چند جوان به صاحبان این رستوان مشکوک شده بود …
یک جنگل سرد زمستانیِ بی روحِ عریان شده با یک آسمان سفید بدون خورشید. کنارش دریاچه‌ای است خموش که گروهی غافل از زندگی می‌خواهند قربانی شوند. وقتی آن پسر مو فرفری کم تحمل، پدر غرق شده در دنیای مهنازش را با مرد عینکی بدذاتِ تشنه به آب تنها می‌گذارد و سرازیر به سمت آن کمپ نردیک به تخیل می‌شود، پرویز در جست وجو فانوس های گم شده‌اش است که به پروانه دختر ساده لوح قصه بر می‌خورد، مینا بذله‌گو سیب به دست، کمپ را متر می‌کند و تلنگرهای گاه بامزه‌اش نشانه‌ای از ورود شخصیتی جدید است، کمی آن‌طرف تر دختری خیال‌باف با روانشناسش بگومگو میکند و درباره عشق از دست رفته‌اش سخن می‌گوید، مریم در کنار کشیدن چهره شهرزاد از آرزویش می‌گوید، پدرام همراه دختر چشم آبی ساکت و مرموز قصّه به پرویز می‌رسد، بعد هم لادن می‌آید. دفتر خاطراتش را کنار پرویز باز می‌کند، گریه می‌کنند و بعد می‌رود تا شکار آن مرد زیرک کتابخوانِ سفید پوش شود و بابک، منطقی و باهوش دست‌های پروانه را می‌شورد تا شاید بتواند دختر زودباور را فریب دهد اما اقبالِ پروانه مانع می‌شود. می‌بینید؟ همه‌ی اینها برروی خطی دوار می‌چرخد و می‌چرخد. اتفاقات گاه تکرایِ در حال گذر، سبب تکرار روایت می‌شود و برای دریافت جزئیات، هوشمندانه به کمی قبل باز می‌گردیم و هربار داستان را از دید و زبان یک پرسوناژ جدید می‌بینیم و می‌شنویم. پرسوناژ‌های گنگی که در ابتدا می‌بینیم، همراه با داستان سیر تکامل خود را پیش می‌گیرند.
ماهی و گربه دست پخت دو ساعته یک آشپز مستقلِ علاقمند به نمایش دوارگونه رویدادها است (به آثار قبلی‌اش رجوع می‌کنیم) که جاه طلبانه بودن ایده، فیلم را از سایرین متمایز و فرم را حیرت آور کرده است. تجربه‌ای تازه در سینمای راکد ما که درون مایه‌اش، عشق و غافل گیری، آوانگارد بنیادینِ این چند اپیزودی بودن داستان است و تعلیق های هیچکاک گونه‌اش برای لحظه‌ای هم که شده ذهن ما را به چالشی نو دعوت می‌کند.
بازیگران : بابک کریمی،سعید ابراهیمی فر ، سیاوش چراغی پور، محمد برهمنی
نویسنده و کارگردان : شهرام مکری
مدیر فیلم‌برداری : محمود کلاری
محصول سال ۱۳۹۲ | زمان : ۱۳۰ دقیقه

  • نویسنده

تلما و لوییز 1991
ریدلی اسکات

تلما(جینا دیویس) همسر مردی تنبل و بیشعور که برای او نقش خدمتکار و همبستری بدون حقوق را دارد،با دوستش لوییز(سوزان ساراندون) که او هم از شغل و زندگی اش راضی نیست،برای تعطیلات آخر هفته برنامه ی سفر تفریحی می گذارند،اما در اولین شب سفرشان لوییز که سالها قبل مورد تجاوز قرار گرفته و باخود قرار گذاشته که دیگر شاهد چنین عملی نباشد،مردی که خیال تجاوز به تلما را دارد با اسلحه به فتل می رساند و ...

دو زن که چیزی برای باختن ندارند و بدون کوچکترین پشیمانی برعلیه ستم جامعه شان سر به طغیان برمی دارند...یک فیلم کالت که در اتفاقی بسیار نادر (البته در هالیوود) شخصیت های اصلی آن زن هستند،فیلمی که از تفکر و نگاه هالیوود دهه ی 90 بسیار بعید ست...تفکر و نگاهی مردسالار که زن را ابژه ای تهی مغز می بیند،و حداقل تا زمان ساخت (بجز فیلم هایی انگشت شمار) از وجود زن در حد آکسسواری که صحنه و نقش کاراکتر مرد را کامل کند،استفاده می شد،و سازنده ی چنین فیلمی کسی نیست جز ریدلی اسکات...

بنظر من تلما و لوییز می تواند تاثیرگذارترین فیلم اسکات باشد،تاثیر گذار نه برای اینکه در خصوص زنان و ستمی ست که از سوی جامعه ی مردسالار بر آنها شده و می شود،از این جهت که دروغ های ننگین جامعه ی بورژوازی و ارزش ها و مناسبات ظالمانه اش را افشا می کند و به همین روی القاب فاشیست و ضد مرد را نیز از سوی هالیوود دریافت می کند...

پایان بندی فیلم و بطور کلی یک سوم پایانی فیلم عالیست،شخصیت ها به همراه داستان به قوام و تکامل می رسند...

پی نوشت: برای من که در سیستمی به شدت مرد سالار نوجوانی و جوانی خود را گذرانده بودم دیدن تلما و لوییز در اوایل سالهای جوانی ام نسیم فرح بخش و دلنواز بود،با این فیلم جمله ی *من کوتاه نمی آیم *برایم معنایی دیگر یافت... خاطره اش را از یاد نخواهم برد و نظر سنجی بهانه ای شد تا اینجا از جناب اسکات تشکر و قدردانی بعمل بیاورم هر چند که به او رای ندادم!

  • نویسنده

eyes wide shut

در وصف این اثر استنلی کوبریک زودتر از هرچیزی ، حتی زودتر از تماشای فیلم باید به کاور این اثر پرداخت که نکته بسیار مهمی رو گوشزد میکنه و خمیر مایه فیلم رو نشون میده و اونم موضوع (( خیانت )) هستش 
نیکول کیدمن در حین معاشقه حواسش جای دیگس و عملا داره نشون میده که توی اوج عشقبازی فقط جسمش کنار تام کروزه

شما میتونید مشاهده کنید که در طی فیلم وسوسه های جن*سی و شه*وان#ی به یک اندازه واسه این زوج پیش میاد
اون سکانس پارتی که نیکول کیدمن با اون مرد هم صحبت میشه 
و اونجا که تام کروز با اون 2 دختر جوان روبرو میشه

بعد ازون سکانس یه بحثی بینشون پیش میاد که باعث میشه روبروی همدیگه بایستن و از در مقایسه وارد شن و همین باعث میشه فیلم وارد مرحله ای شه که نیکول کیدمن دوباره داستان قدیمی خودش و اون کاپیتان کشتی رو مرور کنه

تام کروز یه دکتر معتمد هستش که عاشق زن و زندگیشه و سعی میکرد خودش رو از هر وسوسه ای نجات بده 
اما همین خیانت ذهنی نیکول کیدمن باعث میشه که خود به خود وسوسه های شه#وانی بیشتر از قبل به سمت تام کروز بیان ( اون سکانس خرید لباس ها و اون فروشنده که دخترش رو به تام کروز پیشنهاد میده ، اون فاح*شه که در قبال پول میخواست با تام کروز بخوابه ، دوست همون فاح#شه و در آخر هم اون محفل عجیب غریب )

جالبه که هرچقدر نیکول کیدمن به اون داستان عشق قدیمی فکر میکنه و اون س*ک#س سیاه و سفید جلوتر میره تام کروز هم به همون اندازه واسه خیانت ترغیب میشه

  • نویسنده

Awakenings 1990 / Penny Marshall

نقشی که رابرت دنیرو در فیلم بر عهده دارد از آن دست نقش آفرینی هاییست که فرصتی برای یک بازیگر میتواند باشد تا استعدادِ خودش را به همه نشان دهد .بازی دنیرو را میتوان در کنار بازیِ داستین هافمن در " مرد بارانی " , جک نیکلسون در " پرواز بر آشیانه ی فاخته " و دنیل دی لوئیس در " پای چپ من " قرار داد . همونطور که دیدید فقط بازیگر هایی اینچنینی میتوانند از اینجور نقش آفرینی ها , بازی هایی به یاد ماندنی بسازند . بازی بیرونی یا برونگرا مخالفان و موافقان خود را دارد ولی اینجور نقش ها در بیشتر اوقات بین مردم و جشنواره ها موفق تریند . بازی رابین ویلیامز در فیلم دقیقا نقطه ی مقابل بازی رابرت دنیرو است , بازی رابین ویلیامز در این فیلم نقش آفرینی مورد علاقه ی من از اوست . بازی او در نقش دکتر سایر بهترین جواب برای این سوال است که " چگونه رابین ویلیامز نقش آفرینی های سینمای کمدی را ارتقا داده؟ " . نزدیکترین بازی ای که به ذهنم میرسه در شبیه بودن به بازی ویلیامز تو سال های اخیر بازی جیم کری در فیلم " درخشش ابدی یک ذهن پاک " است ولی بهترین بازی جیم کری , کمال خاص بازیِ ویلیامز را ندارد . رابین ویلیامز در نقش دکتر خجالتی , پخته ترین بازی اش را ارائه میدهد . سکانس مورد علاقه ی من از بازی او آن سکانسی است که ویلیامز در اتاقی نشسته و فیلم های که از لئونارد ( دنیرو ) در طول مدت درمانش را گرفته است را نگاه میکند , در چهره ی او چیزی فراتر از یک پشیمانی وجود دارد . او از این حسرت میخورد که فهمیده چقدر آسان میشد این درمان را پایدار نگه داشت .

فیلم بیدارگری

  • نویسنده

vertigo

در ابتدا قصدم بر این بود که خود از هیچکاک کارگردان بزرگ تاریخ سینما چیزی بنویسم. ولی به نظرم باید کار را به کاردان سپرد. فکر نکنم کسی در ایران هیچکاک رو از مسعود فراستی بیشتر داشته باشد. هر چند با بعضی نظراتش موافق نیستم ولی اونو بهترین منتقد حال حاضر ایران می دونم. این هم نقد مسعود فراستی بر فیلم سرگیجه. کامل ترین اثر سینمایی جهان.

برای ورود به سرگیجه باید از تیتراژ شروع کنیم. تیتراژ فیلم یک فیلم کوتاه فوق العاده هنری است که فشرده شده، سرگیجه است. نمای اکستریم کلوزآپ، کیم نواک؛ اول نیمی از صورت و سپس آرام، تمام صورت که روی چشم استوار است، چشم های سردرگمی که به چپ و راست نگاه میکند، انگار از چیزی می ترسند، اسامی بازیگران (کیم نواک و جیمز استوارت) روی این صورت می آید، دوربین آرام به سمت راست کادر زوم کرده، رنگ به سرخی تغییر می کند و لغت سرگیجه (VERTIGO) درون چشم نمایان می شود. آرام آرام به داخل چشم که می رویم، شکل های هندسی و دایره های حلزونی داخل آن گردش می کنند و دیده می شوند. این تیتراز اثر سالباس است، که یک کار انتزارعی آغاز کرده و در نهایت به جنین و حتی تصاویر گرافیکی انسان (تولد انسان) می رسد. باز روی صورت بر می گردد و می گوید: سرگیجه هیچکاک.
این فیلم کوتاه؛ تیتراژ بینظیر سالباس، همراه با موسیقی فوق العاده و خاص برنارد هرمان که تنشی توام با یک ملودی عاشقانه است، به یادها خواهد ماند.
فیلم پس از تیتراژ به سرعت آغاز می شود. نمای اول یک میله هست و دستی که میله ها را میگیرد، میله ای که افق را قطع کرده، کادر را پوشانده، یک سوم از بالا و دو سوم از پایین، خالی هست، دستی که میله ها را می گیرد و جیمز استوارت.
سه نفر روی پشت بام در حال دویدنند، یک عنصر که لباس سفید به تن دارد، یک پلیس و یک آدم کلاه شابو به سر که بعدا می فهمیم کاراگاه است. هیچکاک لباس مجرم را در دل تاریکی سفید انتخاب کرده، این خیلی غیررئالیستی هست، و هیچکاکیست؛ منطق هیچکاک ورای رئالیستی هست و خاص خودش است. پلیس را می بینیم و جیمز استوارت را که قادر نیست، شیروانی را طی کند و میان آسمان و زمین آویزان می شود، پلیس از او می خواد دستش را بگیرد ولی در نهایت پلیس از آن بالا به زمین پرت می شود و جیمز استوارت آن بالا آویزان می ماند. این صحنه پوستر فیلم و بزرگترین و ماندنی ترین عکس سینمایی یک فیلم هست. پس از اینکه پلیس سقوط می کند، ما اولین کار تکنیکی فوق العاده هیچکاک را داریم، یعنی یک حرکت دالی به جلو و زوم به عقب، ترکیب این حرکت جلو و عقب، سرگیجه ایجاد می کند و از اینجا با این تکنیک (که این تکنیک فراتر می رود و به فرم فیلم می رسد) ما با ساختار سرگیجه مواجه می شویم.
این دومین فیلم کوتاه ( پس از تیتراژ )، کات می خورد؛ یک کات، باز دوباره کارتونی، شبیه کات شمال به شمال غربی. کسی از روی شیروانی آویزان است، کات میشود به خانه نامزد اسکاتی (جیمز استوارت). از هیچکاک می پرسند این آدم چطور پایین آمد؟ هیچکاک جواب میدهد: از پله های اضطراری، در اصل شوخی میکند. این کات چی هست، به نظرم یک کات کاملا کارتونی هست، یک کات فانتزی که تنها در دنیای هیچکاک معنا پیدا می کند، یک کاتی هست که در واقع از کابوس به واقعیت انتقال می دهد. به نظرم این فیلم کوتاه (دویدن روی پشت بام) یک کابوس تکرار شونده اسکاتی هست و کات به همین خاطر کارتونی جلوه می کند.
اسکاتی از این به بعد بازنشته شده و پرسه می زند، به یک سوژه می رسد که همسر دوستش هست، مادلین. قرار است مواظب مادلین باشد، چون تمایل به مرگ دارد. در این جستجو و تعقیب، ما با اتومبیل اسکاتی وجب به وجب شهر سانقرانسیسکو را رانندگی می کنیم؛ شهری که به نظر، واقعا مناسب هست. ارام آرام از یک دنیای واقعی به دنیای خیال می رویم، مادلین را می بینیم که آمده گل بخرد، اسکاتی اتومبیلش را نزدیک همانجا پارک می کند و وارد یک دخمه می شود که وقتی یک درب آنجا را باز می کند، گل فروشی را می بیند. زمانی که آن در باز می شود که ما باز شدن آرام در را می بینیم، انگار که یک جای عجیب و غریب و غیر رئال، یک بهشت را می بینیم، گل فروشی، از پس آن دخمه، چنین جلوه می کند.
این نگاه اسکاتی به مادلین است، یعنی انگار که اسکاتی هست که با دوربین سوبجکتیو هیچکاک، یک موجود فرّار، خیالی و مثالی خلق می کند. مادلین هم موجود واقعی هست و هم موجود خیالی؛ خیال اسکاتی، از یک عشق، از یک زنی که از ابتدا تمایل به مرگ دارد، به شدت مرگ طلب هست و به همین علت هم هست که او استخدام شده. سرگیجه هیچکاک توضیح این واقعیت و خیال هست، و رفتن از واقعیت به خیال، ماندن در آن خیال و رسیدن به عشق و از دست دادن آن. مادلین توسط شوهرش از بالای برج پرتاب می شود و میمیرد. اسکاتی مریض شده و در آسایشگاه روانی بستری می شود و وقتی بیرون می آید دوباره این رفتن به دنیای خیال او را رهایش نمی کند. بیرون که میاد در خیابان پرسه می زند، زنی را که شبیه مادلین است را پیدا می کند، به او نزدیک می شود، ارتباط برقرار کرده و خودش را به او تحمیل می کند. آرام آرام آن زن را به مادلین تبدیل می کند. لباس های اورا شبیه مادلین می کند؛ یک کت و دامن خاکستری (رنگ خنثی) و کوتاه، یک نوع خاص ارایش مو که فنری و دایره ای هست؛ و این دایره ها، نوع بستن موی سر، تیتراژ، حرکات تکنیکی دوربین مجموعا یک ساختار دایره ای شکل برای سرگیجه خلق می کند، که هم با موضوع و سوژه، هم با محتوا همخوانی دارد. این فیلم، موضوع، فرم و محتوایش، یکی هست، همه سرگیجه است. خلق اسکاتی (تبدیل جولی به مادلین) که تمام می شود (با ارایش مو)، یک موجود کاملا خیالی داریم، خیال اسکاتی از عشق و مادلینی که از دست رفته است.
قبل از اینکه به خلق کامل اسکاتی برسیم (خلق دوباره مادلین یا خلق خیالی مادلین) خوب است به چند صحنه اشاره کنیم که توضیحش برای درک فیلم به نظرم لازم هست :
در یکی از تعقیب ها، مادلین وارد یک هتل درجه دو شده و به طبقه بالا می رود، اسکاتی او را پشت پنجره اتاق می بیند. اسکاتی وارد هتل می شود و جستجو می کند، خدمتکار پیر آنجا تایید می کند که مادلین اینجا زندگی می کند ولی الان حضور ندارد، بالا رفته و می بیند که درست هست و در اتاق کسی حضور ندارد. این صحنه خیلی کلیدی و مهم است، و این ها در خیال اسکاتی هست نه در واقعیت، اما المان هایی از واقعیت درش وجود دارد؛ هتلی که مادلین گاهی آن جا می آید. این را داشته باشید تا گورستانی که میاد و گل ها را روی قبری پر پر می کند؛ قبر مادر بزرگش. موزه را هم یادآوری کنم، موزه ای که عکس مادربزرگ آنجاست، با همان آرایش مو و دوربین با زوم کردن، آن عکس را با مادلین مقایسه می کند.
مادلین انگار با مرگ مادربزرگ، دفن شده؛ هیچکاک یک قصه هم برای مادربزرگ می گوید، انگار مادلین روحش توسط مادربزرگ، تسخیر شده، به همین دلیل مرگ، نزدیکش هست و آن را طلب می کند. حتی لحظه ای که عاشق اسکاتی می شود، در جنگل با دیدن درخت ها اعلام می کند که دوست دارد برود و تصویر قبر خودش را می بیند. هیچکاک از اول این مرگ طلبی می گوید که عشقی که اسکاتی این چنین خیالی و مثالین ساخته پایدار نبوده و سایه مرگ بالای سرش هست.
بعد ا این که اسکاتی، جولی را به مادلین تبدیل می کند، اسکاتی نشسه، جولی با آرایش و لباس مادلین از در حمام خارج می شود؛ گویی خود مادلین شده، با نورپردازی که اطراف در انجام می گیرد، نمایی خلق می شود که رئالیستی و سورئال نیست، یک نمای عجیب و غریب هیچکاکی است، پشت اسکاتی، نور سبز هست و یک حرف P به نشانه Paradise (بهشت) دیده می شود، اسم هتلی که این دو درش حضور دارند In Pyral و ما فقط P آن را می بینیم، انگار بهشت اسکاتی اینجاست.
زن که بیرون می آید؛ با همان آرامش و گام زدن های شبیه مادلین و محو تصویر اطراف در و فروکردن آنجا، به گونه ای نورپردازی صورت می گیرد که گویی این تصویر از یک دنیای خیالی و دیگری وارد می شود.
این خلق اسکاتی هست و سرگیجه خلق هنری هست، موضوعش خلق است؛ نگاه کردن، دیدن و خلق کردن، موضوعش سینما و تصویر و خلق هنر است و در این خلق مرارت و رنج آن است.
پس از اینکه مادلین از طریق اسکاتی دوباره خلق می شود، باز باید پروسه ای را که مادلین قبلی طی کرده بود را بپیماید، اسکاتی اورا به کلیسا می آورد، وارد همان پله ها می شود، همان پله هایی که به دلیل ترس از ارتفاع نتوانسته بود بالا برود، اینبار، آرام آرام با مادلینی که خلق کرده بالا می رود و ترس ارتفاعش از اینجا مداوا می شود. به بالای برج می رسد، مادلین یکبار دیگر از آنجا، به خاطر ترسی که از جانب راهبه پیدا می کند به پایین پرتاب می شود و می میرد. اسکاتی، آن بالا بین زمین و آسمان، با دستانی باز، ایستاده، نه راه برگشتی دارد و نه راه مرگ، انگار که تا ابد باید بین زندگی و مرگ، آن بالا آویزان و معلق باشد و این پایان آن تعلیق ابتدای فیلم است که از ناودان آویزان بود.
فیلم تعلیق را از یک کار فرمی سینمایی، تبدیل به یک تعلیق هستی شناسانه می کند، و اسکاتی در تعلیق ابدی باقی می ماند. این نما برای همیشه ی به یادمان خواهد ماند و به نظر من هیچ جایی و هیچ فیلمی از هیچکاک نیست که تعلیق را به این دقت و با این بار جدی فلسفی توانسته باشد بیان کند و این اوج هنر سینما، نگاه به سینما، اوج خلق و یک فیلم عمیق ماندنی تلخ.

سرگیجه هیچکاک برای همیشه ماندگار است.
منبع: سایت نقد فارسی

  • نویسنده

دختر مقدس
لوکرسیا مارتل

جز با «مهیب»، نمی‌توان با چیزِ دیگری دختر مقدس، این دومین ساخته‌ی فیلمساز آرژانتینی خانم لوکرسیا مارتل، را توصیف کرد. قصه­ ی دختری نوجوان در آستانه‌ی بلوغ و کشف جنسیت و همزمان با آن درگیریِ ذهنی‌اش با مفهوم­ هایی مذهبی چون معجزه، احضار و ماموریتِ مذهبی تحت تاثیر کلاس و فضای پیرامونش.

فیلم به لحاظ مضمونی روی لبه‌ی تیغ راه می­رود ولی به گونه ­ای دلپذیر چون هر اثر هنری اصیلی از سقوط به ورطه‌ی ایدئولوژیک رهایی می­ یابد؛ چیزی که ممکن نمی شد مگر به مدد الگوی روایی و سبکی بسیار پیچیده­ ای که مارتل برای فیلمش طراحی است.

طفره رفتن از الگوی روایی کلاسیک در کنار بنا نهادن فیلم بر مجموعه­ ای پیچیده از میزانسن‌های بدیع با نماهایی کج و معوج، کلوز آپ­ هایی نامتقارن از زوایایی غریب، استفاده از یک باند صوتی بسیار غنی که در ساختن فضای خارج از قاب نقش بسیار موثری دارد، حاشیه‌روی‌های فراوان از مایه­­ ی اصلی پیرنگ (بعضاً با بازیگوشی هایی مثل دختر خدمتکاری که با حشره ­کشی در دست، گاه و بیگاه سر می­رسد) همه و همه مجموعه­ ی حسی پیچیده­ ای را می­ سازند که همچنین با پیچیدگی و سردرگمی حسیِ املیا دختر قهرمان فیلم و حتی دو شخصیت مهم دیگر داستان هم­نشینی دلچسبی پیدا می‌کند. عناصری که به تدریج کنار هم­ قرار می­گیرند تا ما را به آن پایان بهت­ انگیز هدایت کنند. به راستی در انتهای فیلم به کجا رسیده ­ایم؟

در طول یک سال و نیم گذشته چند باری این فیلم را دیده­ ام؛ امیدوارم بودم این بار پس از تماشایش بتوانم یادداشتی بنویسم در معرفی­ اش. ولی چیزی در این فیلم هست که به چالش ­ات می­گیرد، درست در همان لحظه که حس می‌کنی فیلم را به چنگ آورده­ ای، فیلم از تو می­گریزد؛ یک جور حس خلأ که بیشتر ماحصل آشنایی‌زدایی از مضمونی است که می­توانست به سادگی به اثری شعاری و کلیشه­ ای بدل شود. دختر مقدس فیلم دشواری است نه به خاطر داستانش (که از قضا شاید اصلاً پیچیده نیست) که به خاطر فرم پیچیده و بی‌مانندش.

فیلم دختر مقدس

  • نویسنده

فیلم مکالمه/فرانسیس فورد کاپولا/1974
برنده نخل طلای کن/با بازی خیره کننده جین هاکمن
در این فیلم هری کاول یک جاسوس خصوصی است و در کار خودش یک نابغه منحصر به فرد است. وی مردی تنهاست و از این که بارها به خاطر فروش اطلاعات افراد بیگناه، باعث کشته شدن آن ها شده دچار عذاب وجدان است . در پرونده جدیدش، او مکالمه‌های زوج جوانی را که در میدانی شلوغ در حال قدم زدن هستند، ضبط می کند و متوجه خطری می‌شود که آن زوج جوان را تهدید می‌کند. او تصمیم می گیرد که آن زوج را از مرگ نجات دهد.
داستان رو گفتم ولی نحوه روایته که خیره کننده است...تاثیر مشهودی از آگراندیسمان آنتونیونی داشت..که کاپولا خودش هم اینو میگه...بر عکس فیلم آگراندیسمان که تصاویر نقش کلیدی رو در طول فیلم داشت در این فیلم صداها و موقعیت های شنیداری است که اهمیت داره و در راستای کشف حقیقت پیش میره که در آخر با یه ضد پیرنگ قوی ما رو از تماشای یک فیلم معمایی درگیر زوال و کشمکش شخصیتی و واکاوی روانی هری میکنه..کسی که فکر میکنه دیگر تنهایی و حریم شخصی خودش رو از دست داده ...نمای پایان بی نظیر یود..هری تمام شد و از هم گسیخت...چون دیگه تنها نیست و شکارچی خودش شکار شد...
فیلم فوق العاده ای بود،مرا با کاپولا حرفی نبود تا امروز ولی این فیلم واقعا منو تحت تاثیر قرار داد...در دوران طلایی هالیوود(رنسانس هالیوود دهه60-70) ساخته شد..حتما ببینید..

فیلم مکالمه

  • نویسنده

گذرگاه میلر 
برادران کوئن
گذرگاه میلر که با الهام از رمان های کلید شیشه ای و خرمن سرخ دشیل هَمِت نوشته شده، تفسیری تازه از ادبیات همت را به نمایش می گذارد و حتی از آن نیز فراتر می رود و با استفاده از ارجاعات مختلف به فیلم های گنگستری و فیلم نوآر، از منابع الهامِ هَمِتی خود موفق تر ظاهر می شود و در نهایت، یکی از جالب ترین برداشت های سینمایی از ادبیات هَمِت ــ که مورد توجه فیلمسازات دیگری هم بوده ــ شکل می گیرد. برادران کوئن که «کارگردان دوسر» لقب گرفته اند، قراردادهای ژانر نوآر و نیز دیالوگ و زبان را به بهترین شکل در گذرگاه میلر به کار بسته اند، چنان که در این فیلم استفاده از زبان گنگستری در شکل گیری فضا و شخصیت ها بسیار کلیدی می نماید. آن ها اثر خود را به شکلی ساخته اند که گاه به نظر می رسد وجه داستانی و زبان آن بیشتر از وجه بصری برایشان حائز اهمیت بوده است، اما درعین حال، وجه بصری را نیز ابداً دست کم نگرفته اند. در مجموع، این اثر و سایر آثار این دو تن حاکی از دانش سینمایی، فرهنگی و تاریخی آن هاست ــ دانشی که در بطن فرهنگ امریکایی و در جوار سینمای هالیوود، به ساخت فیلم هایی مستقل و کم هزینه می انجامد که مخاطبانی جهانی دارند. گذرگاه میلر از جمله آثار برادران کوئن است که بسیار مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت

گذرگاه میلر

  • نویسنده