دختر مقدس
لوکرسیا مارتل
جز با «مهیب»، نمیتوان با چیزِ دیگری دختر مقدس، این دومین ساختهی فیلمساز آرژانتینی خانم لوکرسیا مارتل، را توصیف کرد. قصه ی دختری نوجوان در آستانهی بلوغ و کشف جنسیت و همزمان با آن درگیریِ ذهنیاش با مفهوم هایی مذهبی چون معجزه، احضار و ماموریتِ مذهبی تحت تاثیر کلاس و فضای پیرامونش.
فیلم به لحاظ مضمونی روی لبهی تیغ راه میرود ولی به گونه ای دلپذیر چون هر اثر هنری اصیلی از سقوط به ورطهی ایدئولوژیک رهایی می یابد؛ چیزی که ممکن نمی شد مگر به مدد الگوی روایی و سبکی بسیار پیچیده ای که مارتل برای فیلمش طراحی است.
طفره رفتن از الگوی روایی کلاسیک در کنار بنا نهادن فیلم بر مجموعه ای پیچیده از میزانسنهای بدیع با نماهایی کج و معوج، کلوز آپ هایی نامتقارن از زوایایی غریب، استفاده از یک باند صوتی بسیار غنی که در ساختن فضای خارج از قاب نقش بسیار موثری دارد، حاشیهرویهای فراوان از مایه ی اصلی پیرنگ (بعضاً با بازیگوشی هایی مثل دختر خدمتکاری که با حشره کشی در دست، گاه و بیگاه سر میرسد) همه و همه مجموعه ی حسی پیچیده ای را می سازند که همچنین با پیچیدگی و سردرگمی حسیِ املیا دختر قهرمان فیلم و حتی دو شخصیت مهم دیگر داستان همنشینی دلچسبی پیدا میکند. عناصری که به تدریج کنار هم قرار میگیرند تا ما را به آن پایان بهت انگیز هدایت کنند. به راستی در انتهای فیلم به کجا رسیده ایم؟
در طول یک سال و نیم گذشته چند باری این فیلم را دیده ام؛ امیدوارم بودم این بار پس از تماشایش بتوانم یادداشتی بنویسم در معرفی اش. ولی چیزی در این فیلم هست که به چالش ات میگیرد، درست در همان لحظه که حس میکنی فیلم را به چنگ آورده ای، فیلم از تو میگریزد؛ یک جور حس خلأ که بیشتر ماحصل آشناییزدایی از مضمونی است که میتوانست به سادگی به اثری شعاری و کلیشه ای بدل شود. دختر مقدس فیلم دشواری است نه به خاطر داستانش (که از قضا شاید اصلاً پیچیده نیست) که به خاطر فرم پیچیده و بیمانندش.
کاش اینجا می توانستم نظرات یک فرد سینماگرا را در مورد این فیلم بخوانم