" /> نقد و برررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم

نقد و بررسی آثار فاخر سینمای جهان و معرفی فیلم و فیلمسازان

نقد و بررسی و معرفی فیلم
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۵۸ - اینستا گرام ها
    تشکر

۱۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

النا
آندری زویاگنیتسف

فیلم با نمایی ثابت از شاخه های درختان پشت پنجره خانه داستان که زمانی نزدیک به 80 ثانیه را به خود اختصاص داده است شروع می شود؛ نمایی که در پایان داستان دوباره جلوه می یابد. این نما، شاید جوهره بصری درام فیلم باشد: طبیعتی زنده اما خشن. تقابل حرکت شاخه های درخت با سکون جاری در شمایل منزل، حسی از زندگی را تداعی می کند که با حضور پرنده های روی شاخه هم تقویت می یابد، اما خشکیدگی و زمختی شاخه ها، نوعی خشونت وحشیانه را بر فضا مستولی می سازد. فیلم النا با همین درونمایه دوگانه پیش می رود: داستان زنی که در کمال اطاعت و انقیاد و حتی علاقه با همسرش زندگی می کند، اما در لحظه ای غریزی، با خونسردی شوهر را می کشد تا اموالی را که مایل بود به پسر بدهد و شوهر مانع می شد در اختیار خود قرار دهد. از این حیث، فیلم زندگی آدم های داستان را در مرزی بین تمدن عقلانی و غریزه حیوانی ترسیم می کند که در صورت نزاع بین این دو ساحت، غلبه با خوی توحش و بدویت است.

فیلم آکنده از نشانه های ظریفی است که در گوشه و کنار داستان و تصاویر، موقعیت های به ظاهر ساکن و راکد را پویایی می بخشند. ریتم کند روایت، حاکی از نوعی روزمرگی است که ابعاد تکراری زندگی را متجلی می سازد؛ دایره ای شامل خواب و بیداری و خورد. اما قرائن پیرامونی، گوشه های پنهان تری را هویدا می سازند. به عنوان نمونه، شخصیت النا در سطحی که شامل مراقبت و آشپزی و پرستاری و حتی نیایش برای سلامت شوهرش است، به عنوان زنی منقاد و وفادار معرفی می شود، اما نشانه هایی همچون شوخی در بیمارستان ( به مرد می گوید شیر دستگاه اکسیژنش را قطع خواهد کرد) یا سرخوشی و نشاطی که در کنار پسر و نوه اش دارد (برخلاف افسردگی اش در منزل شوهر)، جنایت او را در قتل شوهر زمینه چینی می کند.

النا اگرچه به قوت دو فیلم قبلی سازنده اش نیست، اما در جایگاه خود اثری است موقر که تعلیقی دراماتیک را در بستری راکد به ظرافت شکل می دهد و به شکلی پارادوکسیکال، ایستایی و پویایی را در هم می آمیزد.

فیلم النا

  • نویسنده

آقای کلاین
جوزف لوزی

پاریس تحت سلطه ی نازی هاست ، یهودی ها به شدت مورد بازپرسی و اذیت و آزار قرار میگیرند ، در این میان مرد ثروتمندی به نام روبر کلاین (آلن دلون) برای تکمیل کلکسیون خود تابلوهای نقاشی از یهودی های نیازمند میخرد ، زندگی او روی غلتک است و خوب پیش میرد تا اینکه او را با شخصی یهودی که همنام اوست اشتباه میگیرند و .....

افتتاحیه ی فیلم ویرانگر است . یک دکتر در حال معاینه ی یک زن است تا مطمئن شود که او یهودی است یا خیر . همین جا متوجه خفقان آن زمان فرانسه خواهیم شد . در ابتدا روبر کلاین قصد دارد از این هویت جدید دردسر سازش بگریزد . اما هرچه پیش میرود به این موضوع نزدیک و نزدیکتر میشود که گویی مردی که به دنبالش است خود اوست . او دیگر به دنبال گریز نیست . حالا پیدا کردن همنامش (همزادش) برایش حکم پیدا کردن نیمه ی گم شده اش را پیدا میکند . در سکانس پایانی او با جمعیت زیادی از یهودیان دستگیر شده به سمت اردوگاه رانده میشود ، دوستش مدارکی دارد که نشان میدهد کلاین یهودی نیست اما روبر کلاین باز نمیگردد او میداند که همزادش را در این اردوگاه پیدا خواهد کرد و به دنبال یهودیان به اردوگاه میرود چرا که رهایی خود را دیگر در پیدا کردن مردی میداند که همه ی وجود اورا تسخیر کرده است . شخصیت روبر کلاین و گم شدگیش و تلاش برای پیدا کردن هویتش شما را به یاد " ک " در شاهکار کافکا "محاکمه " خواهد انداخت .

جوزف لوزی از کارگردانان و مولفان مقتدر سینماست . پیشنهاد میکنم هرچه از این کارگردان توانستید ببینید .

فیلم آقای کلاین

  • نویسنده

توت فرنگی های وحشی

Wild Strawberries 

کاری از اینگمار برگمان بزرگ .

داستان این فیلم درباره پیرمردیه که به روزهای پایانی زندگیش نزدیک میشه ، پیرمردی که مثل خیلی از ماها خوبی ها و بدی هایی داشته گذشته ای داشته ، کودکی ای داشته ، و الان در روزهای پایانی عمرش داره اونها رو به یاد میاره و واکاویشون میکنه ، 
پیرمرد در مسیر دریافت جایزه افتخاری دکتری به همراه عروسش با ماشین قدیمیش به جاده میزنه و در این بین اتفاق هایی میفته که باید ببینید چطور برگمان تونسته اینقدر زیبا تیره روشن های پایان زندگی رو نشون بده 
صحنه هایی که پیرمرد کودکیشو به یاد میاره و به خونه قدیمیش میره ، صحنه هایی که شکست عشقیش رو میبینه و ... 
فیلم پر از صحنه های نوستالژیکه ، پر از تنهایی و تمام شدن ، پر از مفهوم چیستی زندگی ...
توصیه میکنم حتما ببینید .

برای مطالعه نقد کامل اینجا کلیک کنید

فیلم توت فرنگی های وحشی

  • نویسنده

در بده‌بستانِ فرم، حرکت و «تن» در سینمای برادرانِ داردن
قسمت آخر

و حالا به فیلمِ تازه رسیده‌ایم(با توجه به اینکه هنوز دو روز و یک شب را ندیده ایم). شاید با توجه به این مسیرِ طی‌شده است که پسربچه با دوچرخه چنین دلپذیر جلوه می‌کند – فیلمی که چیزی از فورانِ و انرژی و حرکتِ رُزتا، چیزی از دقت و سنجیدگیِ محاسبه‌شده‌ی پسر و سبکبالیِ کودک را همزمان در کنارِ هم دارد. ورود به یک قلمروِ ذهنی/روانیِ دیگر، باز هم بدونِ ‌‌تبدیلِ آن به یک موقعیتِ روانشناختی، نقطه‌ی آغازِ این تجربه‌ی تازه است. تجربه‌ی فاصله این‌بار در آن فاصله‌ی ذهنی و گونه‌ای «ناآگاهی» جلوه می‌کند که یک کودکِ یازده‌ساله احتمالاً باید به پس‌زمینه و محیطِ خود داشته باشد. دوچرخه دست‌آویزی است متصل‌کننده‌ی او به جهان و جستجوی پدر نیازی که عزیمت‌گاهِ او و فیلم است. او «خواستنِ» محض است، یک موجودِ پرانرژیِ یک‌سره در حرکت. او نه محیطِ اطرافش را می‌فهمد و نه جهانِ بزرگترها را (نه پدر را، نه سمنتا را و نه آن توزیع‌کننده‌ی موادِ مخدر را). دست‌آوردِ داردن‌ها این بار ترجمه‌ی این موقعیتِ «ناآگاهیِ کودکی» به یک موقعیتِ استتیک است. حذف‌های برآمده از داستان که در سکوتِ لورنا جداافتاده از جهانِ اثر باقی ماندند اینجا جایگاهِ واقعی خود را یافته‌اند. حذفِ لحظه‌های تصمیم، حذفِ انگیزه‌های تقریباً همه‌ی کاراکترها به جز سیریل، حذفِ فاصله‌های رخدادها (بینِ لحظه‌ای که سیریل از سمنتا تقاضا می‌کند تا لحظه‌ای که پیشِ او می‌رود) همه در خدمتِ هارمونی کلیِ فیلم قرار می‌گیرد که با حرکت و تکاپوی مدامِ سیریل (و آشفتگیِ درونیِ او) شکل گرفته است (دویدن، دوچرخه‌سواری کردن، از درخت بالا رفتن، ...). داردن‌ها فیلم را گونه‌ای «داستانِ پریان» خوانده‌اند و مگر یک کودکِ یازده‌ساله جهان را جورِ دیگری می‌تواند ببیند؟ داستانی پریان برای پسرکی که با چنگ و دندان راهش را در دلِ موقعیتِ بی‌رحمِ پیرامون باز می‌کند.

اُدیسه‌های زمینی؛ رهایی‌ها و رستگاری‌های کوچکِ شکل گرفته بر روی زمین. از رُزتا (و حتّی پیش‌تر، از قول) تا پسربچه با دوچرخه سفرهایی کوچک را به نظاره نشسته‌ایم. نیکول بِرِنه، منتقدِ برجسته‌ی فرانسوی، معنای راستینِ این سفرها را از همان رُزتا دریافت: «این موشِت است اما بدونِ هیچ آسمانی، بی‌هیچ عنصرِ تعالی‌بخشی. موشِتی که ما امروز سزاوارش هستیم». تجربه‌هایی بیان‌گرِ دشواری‌ها و ضرورت‌های زیستن. در سختیِ «موقعیت‌های» اخلاقی – عجیب نیست که هر کدام از این فیلم‌ها یک موقعیتِ کلیِ اخلاقی را به درونِ پرسش‌های استتیکِ خود برکشانده‌اند؛ پسرهایی در جستجوی پدر؛ پدرهایی در فرار از نقشِ پدری؛ پدری در لحظه‌ی سختِ بازتعریفِ نقشِ خود در مواجهِ با پسری که قاتلِ پسرش بود (داردن‌ها گفته‌اند که داستانِ محبوبِ انجیلی‌شان داستانِ ابراهیم و اسماعیل است)؛ زنی دور از اجتماعِ خشمگین در گفتگو با بچه‌ی خیالیِ خود در شکم ... سینمای داردن‌ها حتی برای لحظه‌ای کوتاه در دعوت از ما برای درنگی دوباره در برابرِ پرسش‌های سختِ ضروریِ برآمده از جهانِ هرروزه‌یمان تردید نکرده‌است.

آثار برادران داردن

سینمای ایتالــــــیا. سینمای اسپاگــــــتتی . لئـــــونه . المــــــــان . 

حکایتی زیبا از سینمای کبیر لئونه که خدمتی عظیم به سینمای اسپاگتی که از زیباترین حکایت های سینما سینمای لئونه محسوب میشه . . . .که ایتدائ برای ساخت یک مشت دلار هنگامی کلینت ایستوود تازه وارد هنر سینما شده بود که اوایل کار خود را با سریال طولانی به نام روهاید اغاز کرده . 
در ان زمان لئونه برای ساخت به خاطر یک مشت دلار راهی سفر به امریکا میشه برای اواردن ایستوود به ایتالیا . که با مخالفت خیلی از نویسندگان و تهیه کنندگان روبه رو شد ولی هدفی که لئونه داشت فراتر از این موضوع بود . 
بعد از گریم ایستوود به دست لئونه و قرار دادن سیگار برگ خود در دهان ایستوود هنگامی که تهیه کننده چهره ی او را دید با ان ته ریش زیبای ایستوود سریع قرار داد را با او امضا کرد و همکاری این دو اسطوره ی سینما اغاز شد . 
سینمای اسپاگتی در سال های 1980 به بعد در ایتالیا به صورت ابتدائی شکل گرفت و در سال های 1928 به بعد که صدا وارد سینما شد سینمای اسپاگتی تقریبا فعالیت ایده عالی داشت اما اصل سینمای وسترن از امریکا شروع شده با همکاری جان فورد و جان وین که سینمای اسپاگتی ایتالیا به ان صورت به چشم نمیامد . 
اما در اوایل دهه ی 60 که دو کشور المان و ایتالیا تصمیم گرفتند پا به ساختن فیلم های وسترن بگذارند . وقتی جان فورد این خبر را شنید با خنده گفت . اروپا داره وسترن میسازه . 
کوتاه طولی نکشید که لئونه سینما اسپاگتی را با سه فیلم زیبا وسعت بخشید . خوب بد زشت . بخاطر چند دلار بیشتر و یک مشت دلار . 
بعد از مدتی لئونه تصمیم گرفت که فیلمنامه ای را که خیلی وقت پیش تصمیم به ساختن ان داشت به نام روزی روزگاری در غرب بود رو بسازه اما تنها مشکل او قانع کردن هنی فوندا بود .که در ان زمان هنری هیچ گونه شناختی سرجیو لئونه نداشت و از همه مهم تر هنری در نقش های منفی اصلا ظاهر نشده بود .
لئونه سه فیلم خود را اماده کرده و به امریکا رفته تا هنری را قانع کند که فقط و فقط فیلم های او را تماشا کند . هنری هم درخواست او را پذیرفته و یک رو با چند ساندویچ صبح تا غروب خود به سینما رفته تا فیلم های لئونه را تماشا کند . 
هنری بعد از دیدن هر سه فیلم وقتی از سینما بیرون میاد بدونه هیچ گونه کلامی روبه ور لئونه قرار میگیره و میگه : استاد کجا رو امضا کنم . این بود پایان 4 فیلم شاهکار اسپاگتی که به دست لئونه کبیر ساخته شد . 
اما به گفته ی خود لئونه شاهکار او روزی روزگاری در امریکاست که در دوران جوانی فیلم نامه ی ان را تکمیل کرده بود در ان زمان به لئونه پیشنهاد ساختن پدرخوانده به او داده شد اما بخاطر روزی روزگاری در امریکا او درخواست را رد کرده و فیلم خود را ساخت 
چندی بعد بعد از تکمیل پدرخوانده ها به دست نویسنده بزرگ کاپولا که با موفقیت همراه بود لئونه بعد از دیدن فیلم خود پشیمان بود که چرا خود فیلم را نساخت . در حالی که خیلی از طرفداران لئونه از این بابت تصمیم واقعا خوشحالند که لوئنه پدرخوانده را نساخت . زیرا اگر او پدرخوانده را میساخت دیگر روزی روزگاری در امریکایی نبود . از جمله ادامه دهنده های سینمای اسپاگتی میشه به کارگردان ایتالیایی انزو جی کاستلاری با با فیلم کئوما و همکاری اش با فرانکو نرو . 
جا داره از موسیقی زیبای موریکونه هم یادی کنیم که لئون باعث شد این بزرگ مرد پا به هنر سینما بزاره و با موسیقی زیبایش اثار لئونه را همراهی کنه .
لئونه در اواخر عمر خود در حال نوشتن نبرد در لنینگراد بود که بخاطر سکته ی قلبی کار خود را نیمه کاره گذاشت و حالا خبر از این قراره که تورناتوره ادامه دهنده ی این فیلم نامه رو به عهده گرفته .
سینمای ایتالیا
  • نویسنده

حکومت نظامی 
کاستا گاوراس

گروهی مخالف حکومت در اروگوئه به نام توپامارو (جنبش آزادی بخش ملی اروگوئه) کنسول کشور برزیل و یک آمریکایی را گروگان میگیرند و آنها را مورد بازجویی قرار میدهند و برای تحویل آنها به دولت شرطهایی میگذارند و .....

سیاست طویله ی قرمساق ها!!

فیلمی به شدت سیاسی با موسیقی متنی ویرانگر . یک سیلی ، یک تو دهنی از گاوراس به سیاست و امپریالیسم . گاوراس نشان میدهد که چگونه یک آمریکایی در پوشش کارشناس همکاری های عمرانی و آبادانی ، در کشوری دیگر به ماموران پلیس آن کشور شکنجه و سرکوب آموزش میدهد .

سکانسی که فلش بکی میخورد و در آن نحوه ی شکنجه ی آزادی خواهان توسط پلیس نشان داده میشود به شدت تاثیر گذار است و نابود کننده .

فیلم در شیلی ساخته شده است و یک سال پس از ساخت فیلم با روی کار آمدن دولت جدید شیلی به رهبری پینوشه حدود 30 نفر از بازیگران اهل شیلی این فیلم تبعید ، زندانی و اعدام شده اند .

از گاوراس دیدن این فیلم ها شدیدا توصیه میشود : 
Z ، جعبه موسیقی ، حنا کی ، شرق غرب است ، اعتراف ، پایتخت ، گمشده

فیلم حکومت نظامی

  • نویسنده


مارکتا لازاروا
فرانتیسک ولاسیل

در قرون وسطی در منطقه ای سرد و یخ زده دو قوم در کنار یکدیگر زندگی میکنند که کشاورزانی فقیر و تنگدست هستند ، آنها برای امرار معاش دست به راهزنی و سرقت رهگذران میزنند ، در این میان دختر ارباب یکی از این قبایل (لازارها) به اسارت قبیله ی دیگر (کولزیک ها ) در می آید و مورد تجاوز قرار میگیرد ، دخترک عاشق مردی متجاوز میشود و ....

فیلمی بسیار خوب از ولاسیل و سینمای چکسلواکی . فیلم تیری است به سمت مذهب و مردمانی که با مقوله ی مذهب سوار بر دیگران میشوند و از جهل و نادانی های آنها سواستفاده میکنند و جنایت های خود را به پای مذهب و دین مینویسند . وقتی مارکتا عاشق کسی میشود که به او تجاوز کرده است . در اینجا از سمت پدر طرد میشود ، عشق در مقابل مذهب قرار میگیرد ، عشق پیروز میشود اما مذهب ویرانی به بار می آورد . در سکانسی دیدنی مارکتا به صومعه پناه میبرد و در آنجا راهبه ها را چیزی جز دخترانی ریاکار و دروغگو نمیبیند . ولاسیل هوس آدمی را نیز همچون مذهب و اعتقادات خرافی ویرانگر معرفی میکند . در سکانسی که برادر با خواهر خود همبستر میشود و پدرش دست اورا برای نجات از عذاب خدا قطع میکند و یا وقتی پسر اقف عاشق دختری هرزه میشود و توسط دختر به قتل میرسد . 
در سردی و یخ زدگی فیلم گرگ هایی را میبینیم که میتوانند نماد مردمان این دو قبیله باشند که فقط و فقط برای سیر شدن انسان میدرند و خون به پا میکنند . 
صحنه پردازی و فضاسازی فیلم برای تداعی دوران قرون وسطی بسیار عالیست .

فیلم مارکتا لازاروا

  • نویسنده

زندگی زیباست
روبرتو بنیگنی

قسمت دوم معرفی
نقد فاشیسم از جمله رسالت های این فیلم است. ایتالیایی که زخم این مکتب سیاسی و ماحصل از عِرق ملّی و نژادی پوچ راخورده است و سال ها در فلاکت آن باقی مانده است. فاشسیم که نوع معتدل تری از نازیسم در ایتالیا بود چند نسل را به بی راهه برد و باعث سرخوردگی فرهنگی در این کشور گردید. او در کنار انتقاد از فاشیسم دموکراسی را نیز به باد طنز میگیرد، در جایی او می گوید که انسان باید آزاد باشد و حتّی اگر دلش خواست در خیابان فریاد بزند امّا بعد از این که دوستش این کار را میکند او را به دیوانگی متّهم می کند و بیدرنگ خودش را نقض مینماید و این درد ته نشین شدن فاشیسم در فرهنگ مردم دوره جنگ در ایتالیاست. مساله ی نژادپرستی که جای خود دارد. او به عنوان نماینده دولت وارد مدرسه میشود و زیبایی ناف و گوشش را به رخ میکشد و در جای دیگر از خصوصیات نوعی جانور دریایی از تیره سختپوستان دم میزند. گویی بحث نژادی یک بحث زیستشناسی است و نباید فلسفه و مکتب یک ملّت باشد.
نقش گوئیدو و پسرش درست همان نقش رهبر و پیرو است. کسی که همواره تو را به سمت هدف راهنمایی میکند و تاکید میکند که دستیابی به این هدف جز با کسب مشقت میسّر نیست. او با طنزی غریب انسان های بدون راهبر را به کسانی تشبیه میکند که لباسی پوشیدهاند که روی آن نوشته شده: «الاغ!» و این لباس برازنده این انسان هاست.
به نظر میرسد بنینی در کنار هم چیدن یک موضوع جدی و تراژیک هم چون کار در اردوگاه مرگ و تم طنز موفّق عمل کرده است. فیلم همه مشقّت ها را نمایش میدهد بدون این که احساس کنیم مشقّتی وجود دارد، گویی اصلاً وجود ندارد و تا کنون این گونه به ما القا شده است. زندگی سراسر تلقین و سهل و ممتنع است. زندگی چیزی است ستودنی چون عشق دارد، احساس دارد، بازی دارد، غم و غصّههایش نمک هستند و اراده و مقاومت سرمشق اصلی است.
در حقیقت او فریاد برنده شدن در زندگی را میزند. زندگی که زیباست و سختی هایش بر زیباییش میافزاید. اگر او میخواست تنها از آدمکشی حرف بزند فیلمش تاریخ مصرف داشت و زود تمام میشد. اما او از زندگی حرف زده است. چیزی که تا وجود آدمی بر کره ی خاکی وجود خواهد داشت.
منبع: پرده شیشه ای

زندگی زیباست

  • نویسنده

THERE WILL BE BLOOD
Paul Thomas Anderson
با بازی نابغه ای به نام دنیل دی لوئیس به شدت فیلم بهم چسبید سوای کارگردانی خوب فیلم و داستان جالبش که به نظر من خیلی کشش ایجاد میکنه اما و اما جدای کارگردانی و فیلمنامه فیلم به جرات میتونم بگم رکن اصلی این فیلم شاهکاره بازیگری دی لوئیسه ،واقن بعد از دیدن این فیلم نظرم در باره ی بازیگری عوض شد، پرداخت فوق العاده دی لوئیس برای این شخصیت خیلی هوشمندانه و دقیق بودبه خصوص در مقابل شخصیت کشیش و پسرش.

من خودم دو سکانس این فیلمو دوست داشتم یکی سکانس غصل تعمید دی لوئیس که کشیش با ترفندی که پیش کشیده دی لوئیس را به این لوکیشن آورده و کینه ی خود را بر سر او خالی میکند و سکانس دیگر سکانس ((I drink your milkshake)) است که به مدد بازی دی لوئیس به نظر من جزو سکانس های ماندگار این فیلمه.

فیلم THERE WILL BE BLOOD

  • نویسنده

دیوید لینچ اولین فیلم بلند خود را در سال 1975 با نام کله‌پاک‌کن جلوی دوربین برد، فیلمی که در ادامه سورئالیسم مخصوص لینچ که در فیلمهای کوتاهش نظیر مادربزرگ و آمپوتی تجربه شده بود و به روش سیاه و سفید فیلمبرداری شد. کله‌پاک‌کن حکایت عجیبی است، روایتی است کاملاً رویا گونه با ریتمی کند و نفس‌گیر. داستانی است در تبیین تباهی و گناه؛ سیاهی و تجاهل و در انتها از دست رفتن ماهیت و هویت انسانی بدون در نظر گرفتن اینکه وجود در کالبد زمان جاریست و این دیدگاه فلسفی فیلم است. وجودی که در ادامه جبرآلود زندگی ساری است اما از چیستی خبری نیست. انسان وجود دارد بدون اینکه معلوم باشد واقعاً انسان است یا خیر، تمدن وجود دارد بدون اینکه مشخص باشد مدنیتی دارد یا اسیر توحش است؛ علم وجود دارد بدون اینکه بدانیم آگاهی و معرفت است و یا جهلی از نوع تکنولوژیک. همان چیزی که کوبریک نیز در فیلم 2001: یک ادیسه فضایی نیز از آن یاد کرده بود. این که غایت علم نه تنها به سعادت نمی‌آنجامد بلکه بشریت را به زانو در خواهد آورد و این تقصیر آگاهی نیست؛ بلکه فطرت انسان است که آلوده است. انسان است که زیاده خواه و ذاتاً درگیر انحطاط است.

فیلم eraser head

  • نویسنده