در بدهبستانِ فرم، حرکت و «تن» در سینمای برادرانِ داردن
قسمت چهارم
کودک چیزهای دیگری را نیز با خود به سینمای داردنها آورد برای نمونه در تجربه با فضا و صدای بیرون از قاب (مثالِ بارزش فصلِ پسگرفتنِ بچه)، اما حرکتِ داردنها به طرفِ سینمایی داستانگوتر در فیلمِ بعدی بود که مخاطرهی خود را نشان داد. سکوتِ لورنا از یک نظر جاهطلبانهترین فیلمِ داردنها و شاید همزمان «درنیامدهترینِ» آنها باشد. از همان لحظهی شکلگیری چیزی غیرِ داردنی در این فیلم بود. کم و بیش با نقطهی عزیمتی همچون پولِ برسون، پول و مناسباتِ بنا شده بر آن همهجا گسترده بود. این داستانِ حرکت به سوی گونهای بینایی (یا دقیقتر جنون، بر حسبِ تعریفِ آن مناسبات) بود؛ یک داستانِ خروج از اجتماع. برای دختری که به سودای ورود به جهانِ جدید در ابتدا دست به گونهای «خودفروشی» میزد، مواجهه با مرگ (مواجههای با «دیگری») درافکنندهی موقعیتی اخلاقی بود. اگرچه میشد تمامی دستمایههای داردنی را اینجا حاضر دید اما کلِ این ایده نیاز به پرورشِ پیچیدهی شخصیت در یک بازهی زمانی طولانیتر، گستردنِ آن در متنِ فیلمنامهای عمیقتر و اساساً خلقِ یک موقعیتِ روانشناختی داشت. به پیروی از آن، دوربینِ داردنها یکسره ساکن شد، از شخصیت فاصله گرفت و «حذف»ها که مشخصهی همیشگی این سینما بود عملاً اینجا در قالبی فیلمنامهای و در جهتِ عکسِ کارکردهای پیشین به کار گرفته شد. این فیلمی شد نه فیزیکی، نه حسّانی و نه بنا شده بر لحظه. و نتیجه رسیدن به چشماندازی بود جدای از قلمروِ داردنها؛ چشماندازی که از آنِ آنها نبود و پا گذاشتنِ به آن به ابزاری یکسره متفاوت نیاز داشت.