هارولد و ماود
هال اشبی
(کورت)، فرزند آرام مادری ثروتمند و سلطهجو (پیکلز)، هیچ دوستی ندارد و تنها به یک چیز علاقهمند است - مرگ.
خودکشیهای نمایشی و ظاهری او، و اصرارش به شرکت در مراسم تشییع جنازه با نعشکش خودش، مادر و روانکاوش را آشفته کرده است «هارولد» با زن پیری بهنام «ماد» (گوردون) آشنا میشود که او هم پای ثابت تشییع جنازههاست و «هارولد» میگوید که فلسفه زندگیاش، جستوجو برای تجربههای تازه است. مادر «هارولد» در همین فرصت، نعشکش او را با یک جاگوار عوض میکند و سعیمیکند با ترتیب دادن ازدواج «هارولد»، او را با مسئولیتهای زندگی آشنا کند. اما تمام پیشنهادهای سرویس کامپیوتری زوجیابی، با حس طنز مخوف «هارولد» خراب میشوند، و تلاش «عمو ویکتور» (تاینر) هم برای بردن او به ارتش، به کمک «ماد» بیثمر میماند. «هارولد» دوباره جاگوار را با نعشکش عوض کند و بالاخره به مادرش اعلام میکند که میخواهد با «ماد» ازدواج کند. اما «ماد» که معتقد است زندگی باید در هشتادسالگی تمام شود در روز تولدش با قرصهای خوابآور خودکشی میکند. بهنظر میرسد که «هارولد» هم میخواهد خود را از بالای صخرهای پرتاب کند. اما این هم یک تظاهر به خودکشی است و او حالا برای ادامه زندگی رها شده است.
هارولد و ماد همان حال و هوای «هرچه بادا باد»ی را دارد که مشخصه فیلم قبلی اشبی، صاحبخانه (1970) نیز هست. پوچی محض فیلم در آمیزهای از فاس، هجو، کمدی سیاه و غرابت شاعرانه رخ مینمایاند. اما فیلم بیجهت در دو مسیر حرکت میکند و وحدت لازم را از دست میدهد. کمدی سیاه اوایل فیلم، بهطرز گیرائی گروتسک است زیرا «هارولد»، پسر آرام و زیر سلطه مادر، تا حد عروسکی رقتانگیز تقلیل مییابد: عروسکی که منتظر طلسم جادو است تا بلکه جان بگیرد. اما پس از آن که «ماد» ، پری مهربان قصه در هیئت گوردون میآید و رابطه «هارولد» و «ماد» شکل میگیرد. فیلم چنان درگیر نمایش قراردادی احساسات آزادشده میشود که دیگر گوئی «هارولد» صرفاً عروسکی جان گرفته نیست بلکه موجودی کاملاً متفاوت است