le fils
برادران داردن با پسر بار دیگر این گفته ی قدیمی را به یاد می آورند که مضمون اهمیت چندانی ندارد آنچه که مهم است نحوه ی روایت آن است. پسر شاید به لحاظ مضمونی در نگاه اول داستانی تکراری به نظر بیاید. کشته شدن انسانی در زمانی در گذشته(ی فیلم یا داستان)، زمان حال و تجربه ی نحوه ی کنار آمدن نزدیکان با مرگ او و در نهایت برخورد قاتل با نزدیکانِ (یا یکی از نزدیکانِ) مقتول، ساختن موقعیتی اخلاقی و پیشبرد داستان در یکی از دو مسیرِ انتقام یا بخشش. ولی برادران داردن در روایت درخشانشان از این مضمونِ به ظاهر پیش پا افتاده، چنان به شیوهای یگانه و متفاوت آن را روایت میکنند که مضمون کهنه در این فیلم چیزی یکسر تازه میشود.
یک ویژگی متمایز پسر در شیوهی عجیبِ دادن اطلاعات به تماشاگر است. دوربین داردنها – فیلم به شیوهی دوربین روی دست فیلمبرداری شده- سیال است چنان که گویی فضایی آکنده از "عدم تعادل" می سازد. این گویی بی تعادلی خود شخصیت اولیویر هم هست که حالا پس از کشته شدن پسرش زندگی خود را کاملا دگرگون شده میبیند. داردنها در پسر دست به تجربهای خطرناک میزنند. دوربینشان چسبیده است به اولیویر و در اطراف بدن او پرسه میزند. این در در درجه اول گونهای نمای نقطه نظر میسازد. روایت تا آخرین حد توان به نمای نقطه نظرِ اولیویر محدود میشود. این محدودیت به ویژه در نیم ساعت اول فیلم تماشاگر را دچار چالشی اساسی میکند. "این مرد دنبال چیست؟ چه چیز او را چنین مضطرب کرده؟" پس از سی دقیقه ی نخستین و شکلگیری کششهای دراماتیک اثر هم، چالشهای تماشگر سمت و سویی تازه مییابد "اولیویر در برخورد با فرانسیس بالاخره چه خواهد کرد؟".
در ساختن این فضای غریب، بی تردید اولیویر گورمت بازیگر نقش اولیویر حضوری تاثیرگذار دارد. داردنها در گفتگویی، بهانه ی شروع پسر را خودِ اولیویر گورمت دانستهاند."می خواستیم فیلمی با حضور اولیویر گورمت بسازیم. فیلمی که او شخصیت اولش باشد". در ادامه ی همین گفتگوست که داردنها اشاره میکنند شنیدن خبری در مورد قتل نوجوانی به دست دو نوجوان دیگر ایدهی اصلی فیلم را به آنها میدهد. "ابتدا خواستیم فیلمی بسازیم در مورد پدر یک نوجوان قاتل و رابطهیشان با همدیگر". اما حضور اولیویر گورمت ایده را عوض میکند. "در سیمای او چیزی است مثل یک راز". و همین راز است که باعث میشود داردنها نه دربارهی پدرِ یک نوجوان قاتل که درباره پدرِ یک نوجوان مقتول فیلم بسازند و همین راز است که بر کل فیلم سایه افکنده است، همانند حضور چیزی است غریب که در زندگی اولیویرِ فیلم احساس میشود و نیز در مواجههاش با فرانسیس. او خود به غرابت نقشش اذعان میکند" دقیقا نمیدانستم این واکنش خشم بود، انتقام بود یا بخشش. برای خود من هیچ چیز روشن نبود. من هیچ را بازی میکردم".
فیلم داردن ها بسیار ساده به نظر می رسد، آنقدر ساده که ممکن است تماشگر خو کرده به سینمای معمول متوجه ظرافتهای بی شمارش نشود. این همان سادگی است که فیلم داردنها را به سنتی در سینمای اروپا متصل می کند، سنتی که نامی چون روبر برسون فیلمساز بزرگ فرانسوی را یاد می آورد. شیوه ی مواجه ی داردنها با این سنت نیز خود تجربه ای قابل اشاره است. چه آنجا که وامدار این سنت اند (برای مثال در سادگی بیانشان، حذف زواید مثل غیبت کامل موسیقی در پسر یا حذف نماهای معرف) و چه آنجا که سینمایشان در گسست از آن سنت ادامه مییابد (بازیگری و اهمیت ویژه دادن به آن مانند حضور پر طراوت اولیویر گورمت در پسر). و جزئیات اجرای بسیاری از سکانسها؛ مثل سکانسی که اولیویر و فرانسیس به کافه ای میروند و در آنجا - به خواست فرانسیس - به سراغ میز بازی فوتبال دستی میروند و در طی بازی در جواب اولیویر، فرانسیس از دلیل واقعی زندانی بودنش میگوید. جزئیات بازیها، حرکات دوربین و دیالوگهای به شدت موجز فضایی غریب میسازند. به علاوه بخشی از جادوی این سکانس هم در همان چیزهایی است که دو طرف بر زبان نمیآورند. این سکانسی است که باید دید، توصیفش به کاری نمی آید. و نه فقط این سکانس که پسر فیلمی است برای دیدن، تجربه ای است که نمی توان توصیفش کرد.
و موضع سخت متمدنانه داردنها در قبال مسئله دوگانه انتقام یا بخشش. این شاید ریشه در گونه ای اندیشه ی مسیحی هم داشته باشد، چیزی که در نهایت به فیلم گونه ای لحن دینی (در عمیقترین معنای این کلمه) نیز میدهد...
فیلم به انتها میرسد، دقیقا نمیدانیم خشم و فکر انتقام اولیویر فرونشسته است یا نه، بخشیده است یا به گونهای مصالحه کرده است. حدس میزنیم که شاید اولیویر و فرانسیس تجربه ای تازه را در زندگی شروع کنند. شاید فرانسیس بتواند جای پسر اولیویر را بگیرد و اولیویر چون پدری در کنار فرانسیس باشد. تجربه ای دشوار و حتی تلخ است. و بیرحمی اینجاست که این اتفاق در حضور دائم "گذشته" رخ میدهد، از گذشته گریزی نیست ولی شاید بخشش راهی باشد به رهایی.